نیا باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم و خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست میدارد
نیا باران پشیمان میشوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار
... دیدن ادامه ››
است
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
در اینجا مهر را ارزان دلت را به یغما میبرند آخر
من از جنس زمینم خوب می دانم
که کس در بند عهد خویش نایاب است
که چشمان در پی زلف دگر جاری و
مهوش ها به تن نازی به تن ها آشیان کردند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
دست های مهربانت بکش از زلف نامردان
چرا جاری کنی مهرت درون جوی باران
من از جنس زمینم خوب میدانم
که گل ها تشنه و در انتظار تو
ولی سقفی ز منت بر سر آنان فرود آمد
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
دیگر مجال گفت و گویی نیست
دیگر بند ها بگسسته از هم
حرف ها خاموش و دل مرده
دگر از همدلی، عشق و وفا
جز قصه ای افسانه ای چیزی نمانده
من از جنس زمینم خاک خواهم شد
در این برزخ که جز دلتنگی و افسوس
چیزی بهر دل نگذاشت
من عشق تو در سینه نهان
تا عمر دارم حفظ خواهم داشت
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
از: نمیگم :(