هیولا خوانی، تلاش موفقی بود در جهت نشان دادن خطر عشق و یا به بیانی دقیق تر فاجعه انکار عشق به نفع باورهای خشک به تقدس ظواهر، یعنی به نفع آنچه که آدمی را در سلوک طریق عشق سخت مضطرب و پریشان می سازد و کاملا از آن باز می دارد و بر آدمی چنان فرمان می راند که به ناچار بر هرچه در مقابل اوست خط بطلان بکشد و کاملا از صحنه حذف کند و لو که این امر مقابل، خودِ حقیقی و زندگی او ودیگران باشد. ابراهیم تحت حاکمیت عقیده به ظواهر و پرستش گمانِ خویش از خدا، از درک خود و رخداد وجود خویش نه تنها عاجز بلکه سخت گریزان و هراسان است. سراسر اندیشه های او چیزی جز تازیانه های زهد او نبود که مدام بر فرق همه چیز و بر فرق عشق فرود می آمد و تمام خوف او از خدا حقیقتی جز خوف از گمان خویش از خدا نداشت، حقیقتی که به خوف از خویش، یعنی خوف از عشق و آزادی می انجامید یا به صورت آن آشکار می شد تا نشان دهد که چیزی نیست جدا و غیر از آن.