غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند...
نشسته اند دور یک ((میز)) که کاسه ای خالی وسط آن قرار گرفته است و تصویرش در آیینه (که همان سقف است) یک سوراخ را به ذهن متبادر میکند...
پسر موبایل بدستی که سکوت و زور را تاب نمی آورد و دوست داشت حرف بزند ،
دختر کتابخوان پرسشگر(خانم مهناز ذبیحی که ناخودآگاه یاد نمایش تهران بلگراد را چند دقیقه ای به ذهنم آورد -یادش بخیر) ،
زن محکوم به سکوت با لکنتی دیرین،
مرد خشک اندیش غریبه با نسل بعد،
پدر بزرگ که خیلی مسن به نظر نمیرسید و کلاه پشمی روی سرش از او یک
... دیدن ادامه ››
بازنده ی مشکوک ساخته بود با واکنشهای گاه گاهش که گویی حیرت زده یک آن از خوابی طولانی برمیخاست و باز مدتی در خواب میشد،
و بالاخره عموی سفسطه گر و زبان باز ،
شخصیت پردازی نقشها کامل و مستقل صورت گرفته بود و نقطه قوت کار بود
دکور ساده بود اما خلاقیت هم در آن به چشم میخورد موسیقی متناسب و زیبا بود اما کاش کمی بیشتر بود
محدودیتهایی که در قسمتهای پایانی نمایش برای پسر جوان ،بی منطق و دلیلی شکل داده بودند مثل قفل بودن در ، عدم ارتباط با بیرون و... هر ذهن جستجوگری را قلقلک میداد.
فکر میکنم(امیدوارم اشتباه نکنم) آن خانه اگرچه خانه بود ولی هوشمندانه میز و صندلی های فلزی و ظرفها و پارچ های استیل به فضای زندان شبیه ترش کرده بود!
و اگر در یک جمله میز را که بر اساس ایده ساده ای ساخته شده توصیف کنم:
قفس در قفسی بود و سه نقطه های لاجرم...
پ ن: این نمایش گروتسک بود کمدی نبود... چند بار که سر چرخاندم آن طرف تر از فرط خنده فک بالا به عرش و فک پایین...! حیرتا
20خرداد 1393خورشیدی
سپاس