با مزه این که آن روزی که من عاشق شدم، موبایل اختراع نشده بود. و تنها وسیله زلف گره بستن با معشوق، کاغذ بود و من همان شب بارها پاکنویس کردم.می خواستم برایشان نامه ای بنویسم،مقدور نبود. البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود،قلم هم بود، ولی من خودم از فرط هیجان دست هایم را گم کرده بودم که برای نوشتن غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد: ((بسم الله الرحمن الرحیم، من عاشق شما شده ام. مرا ببخشید، گستاخی کردم و عاشق شما شده ام. می خواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم. اجازه می فرمائید من گاهی خوابتان را ببینم؟ ببخشید دست خودم نیست، آن چشم های محترمتان قلب ما را می لرزاند.))
از: محمد صالح علاء- اجازه میفرمائید گاهی خواب شما را ببینم