اگر لطف یکی از دوستان تیول نبود؛ شاید هنوز این نمایش رو ندیده بودم و حتی ممکن بود باز هم از دست بدم!
وقتی قرار شد یکشنبه برم اجرا رو ببینم، اولین کاری که کردم، سراغ نمایشنامههای کتابخونهام رفتم و خشکسالی و دروغ رو کشیدم بیرون، اون روز با اینکه نشست خبری داشتم و باید مصاحبه میگرفتم و خبرش رو هم تا قبل از ساعت ۵ تحویل میدادم، ولی نمایشنامه رو هم خوندم، خوندم و خیلی خوشحال بودم که خوندمش و با علم به اینکه دیالوگها رو میشناسم و خط داستان رو میدونم، سر اجرا رفتم.
من همه نمایشها رو با دوستی خیلی خیلی سخت گیر نگاه میکنم، بعد از چند دقیقه از شروع هر نمایشی کاملاً میفهمم که از کار خوشش اومده یا نه؟
سر خشکسالی و دروغ، میدونستم از کار خوشش میاد، نمایشنامه رو خونده بودم و با پیشینهای که از بازیگرها داشتم مطمئن بودن اجرای خوبی هم میبینیم.
خلاصه اینکه وقتی نمایش تموم شد و در راه برگشت بودیم، گفت: چقدر نویسندهاش باهوش بوده، چقدر زیاد!