دیشب این نمایش رو دیدم...
راستش من زیاد اهل تئاتر نبودم ولی تا دلتون بخواد خوره کتاب. تا شنیدم "عشق لرزه" که از کارای نویسنده مورد علاقه م هست به نمایش درومده ، دلم خواست ببینمش...وارد سالن که شدم و وضع صحنه و صندلیهارو دیدم دلم گرفت، که چرا هنری به این نابی انقدر مظلوم و غریب باید بین طرفداراش نفس بکشه...نمایش رو دیدم باز دلم گرفت که چه اصراری بود که خاطره ی اون داستان قوی جناب اشمیت رو توی یه وقت کم و بدون شخصیت پردازی مناسب کاراکترها مخدوش کنن؟! میدونم بازیگرا سعی خودشون رو کردن، زحمتی که برای کارشون توی اون امکانات ! کشیده بودن قابل احترام بود ولی بهتر از این نمیشد؟ پایان نمایش چه ربطی به پایان کتاب داشت؟ شخصیت مرد نمایش بیشتر کاراکتر طنز شده بود تا یه عاشق که اتفاقا با بیماری و کمردردش و شنیدن جواب نه از معشوقش میباید وضعیت درامتری پیدا میکرد، چرا شخصیت دوست الینا حذف شده بود؟ چرا اشاره نشد الینا قبلا چی بوده و چجوری قبول کرده نقش عشق روزای آخر زندگی ایلیا رو بازی کنه؟ چرا اسم کاراکترای کتاب عوض شده بود؟(دیان شد کتی!)منظورم اینه این تغییر فلسفه ای داشت؟اون آهنگ خنده داری که موقع سفر ایلیا به آفریقا توی صحنه پخش شد فلسفه ش چی بود؟ جز اینکه تماشاچیا به مسخرگی این فضا بخندن؟،... بازم حرف دارم ولی جدیدا عادت کردم به غر زدن، اینو نمیخوام :-)
دستتون درد نکنه، همه به خصوص نقش مامان کتی که صحنه آخر رو خوب کار کرد،
نقش کتی که نگاهاش به ایلیا ، یه نگاه زنونه و واقعی بود،
به ایلیا که حداقل جای خالی یه مرد رو توی نمایش پر کرد!
ممنون