رادیو گفت: عاشقت شدهاند حاکمان ِ تمام کشورها
نامهها کردهاند ردّ و بدل سُفَرا در میان ِ رهبرها
دیپلماسی دچار ِ عشق شده، کاری از عقل برنمیآید
پشت ِ میز ِ مذاکرات همه دست بردند سمت ِ خنجرها
ارتش ِ شرق و غرب صف بستند تا تو را مال ِ خاک ِ خود بکنند
شهرها، جبهههای جنگ شده؛ خانهها، خاکریز سنگرها
عکس ِ تو روی تانکها نصب است، نام ِ تو روی چترهای نجات
یک صدا از تو شعر میخوانند
... دیدن ادامه ››
پیشمرگان ِ در نفربرها
خط ِ جتها در آسمان از تو، خط ِ آتش به روی خاک از تو
دل به دریا زدند در پی ِ تو، بیخیال ِ همه، شناورها
همه سربازها شهید شدند قبل آن که تو را بغل بکنند
توی این امتحان قبول شدند با دل ِ زخم ِ خود، تکاورها
رادیو گفت و گفت و هیچ نگفت، قبل ِ هرکس، تو عشق ِ من بودی
که چگونه جدا شدیم از هم، ما به تقصیر ِ نابرادرها
مرزِ ما یک حیات ِ کوچک بود، پایتخت ِ وطن، تن ِ گرمَت
ارتش ِ سرزمین، تن ِ من بود بیخبر از هجوم ِ بربرها
نیمه شب کوچه را قُرُق کردند، ماه ِ من را از آسمان بردند
«ترس» مجبور کرد برخیزند از سر بام ِ ما، کبوترها
صبح ـ صبحی که ماه را بردند ـ خبر رفتنت به کوچه رسید
خیره خیره نگاه میکردند توی چشمان ِ هم صنوبرها
یاس آلود و سرد و سردرگُم، کوچه تعبیر عاشقیّت بود
بعد ِ تو، بوف ِ کور میخواندند پهلوانپنبهها، قلندرها...
*
رادیو گفت: صلح نزدیک است، تو خودت نامهای فرستادی
توی ِ نامه به من قسم خوردی، جای ِ تو نیست دیگر این وَرها
از: :: مصطفی توفیقی ::