و یک روز فهمیدیم «عزیزم»
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شام خوردن زیرِ نور شمع
چشمهایمان را کمسو میکند
سقف
بهانۀ مشترکی بود
که باید از هم میگرفتیم
و تاریکیِ موّاجِ خانه را به دو نیم میکردیم
تاریکی از دیوارهای شیشهای نشت کرده بود
و ما
دو حبابِ کنار هم بودیم
که میترسیدیم هنگامِ یکی شدن
نبینیم کداممان نابود میشود.
از: لیلا کردبچه