به نظرم این نمایش یک ایده خوب فرمال داشت. سعی شده بود پوچی و انتظار بی فایده ی نمایش نه تنها در بازی ها و دکر و صحنه نمایش داده بشه بلکه با زمان طولانی و بی تحرک بودن نمایش این انتظار بی فایده و پوچ رو به تماشاگر هم القا کنه و تماشاگر رو به استیصال بکشه.
اما این ایده ی خوب ، به بد ترین شکل ممکن ارائه شد. میتونم این مثال رو براش بزنم: حس هایی مثل ترس و درد میتونن لذت بخش باشن برای یک مازوخسیت ، اما یک مازوخیست از هر دردی لذت نمیبره. اون فقط از یه درد خوب میتونه لذت ببره.
حس استیصال این نمایش یک استیصال خوب نبود. ایجاد یک تعلیق و استیصال هنرمندانه نبود و تماشاگر رو واقعا خسته میکرد.
کسانی که این نمایش رو دوست داشتن معمولا کسانی هستند که شیفته ی این نمایشنامه ی بکت هستند. و اینقدر این نمایش نامه رو دوست دارند که از این اجرای بد و خسته کننده به این راحتی ها خسته نمیشن.
در ضمن نقد های قبلی رو که میخوندم خیلی از دوستانی که خوششون اومده بود از این نمایش بقیه رو متهم کرده بودن به سطحی نگری و اینکه این نمایش خیلی پیچیده و نمادین بود و هر کسی نمیتونه ازش لذت ببره! این که نشد نقد عزیز من! فکر میکنم کسانی که اومدن اینجا و نظر دادن لااقل مخاطب نیمه جدی تئاتر محسوب میشن و میفهمن نماد چیه و وقتی این نمایش رو برای دیدن به نمایش خواستگاری در وقت اضافه ترجیح دادن یعنی اینکه مخاطب چنین نمایش هایی هستن!