شب، ساعت 8 وخورده ای، قدم زنان، تنها، در فکر صحنه های «خانه پدری» که چند دقیقه قبل دیده بودم.
پیاده رو ولیعصر، جلوی سینما آفریقا، شنیدم یکی گفت : بلیط ...
پرسیدم چه فیلمی ؟ گفت : ساعت 8 و نیم !
گفتم خب... چه فیلمی ؟ پشت سرش رو نگاه کرد، از روی کاغذ چسبانده شده به دیوار خواند : گنجشکک اشی مشی.
فورا یاد فرهاد افتادم.
گفتم چند ؟ گفت روی بلیط نوشته هفت، اما من میدم چهار !
دلم سوخت برای سینما.
خسته بودم اما رفتم و دیدمش. بیش از نصف سالن، خالی بود. بقیه هم، ظاهرا اکثرا خانواده ها و نزدیکان «خانه سینما» بودند. خلاصه، اکثر «بلیط
... دیدن ادامه ››
دار» بودند.
شروع فیلم، آهنگ گنجشکک اشی مشی بود، کمی بعد ، صدای فرهاد. انتظارش را داشتم.
سیر نمیشم از صدای این مرد. همیشه میچسبد... آخرین بار صدای فرهاد رو در سینما، در «فریاد» کیمیایی شنیده بودم.
اسم فیلم رو فقط توی برنامه جشنواره دیده بودم. نه نقدی، نه داستانی، نه موضوع اپیزودیک بودنش را.
وقت بود، گفتم حداقل، چُرتی در سینما میزنم و اندازه چهار تومن، گرم میشم و فیلم میبینم و میرم پی کارم.
اما فیلم خوب بود. به خاطر اینکه ازش هیچ توقعی نداشتم. ساده بود. بازیگر هم کم نداشت، که اکثرا"در حد خودشان ظاهر شده بودند.
3 داستان، با موضوع کودک و نوجوان که برخی شخصیتهای هر قصه، در سایر اپیزودها ، در حد یک سکانس دیده میشدند. شبیه دیده شدن بعضی شخصیتهای ده فرمان کیشلوفسکی.
داستانک های فیلم، موضوعی در حد یک تا دو خط داشت اما در فیلم - بعضی اوقات - کمی کشدار میشد.
اما در کل، خوشم آمد. بقیه هم انگار بدشان نیامده بود. چند بار، با بغضم بازی کرد. ساده بود و بی ادعا. خوب بود.
امتیاز شخصی من : 3 (تا 3.5 حتی) از 5