در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نسیم دانشفر: خیلی از آدم‌ها برای من تمام می‌شوند؛ جایی از زندگی‌ام حذف می‌شوند؛ دیگ
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 15:08:07
خیلی از آدم‌ها برای من تمام می‌شوند؛ جایی از زندگی‌ام حذف می‌شوند؛ دیگر نیستند؛بودنشان با ماندنشان متفاوت است.میمانند و بوی نا می گیرند.می مانند تا مجبورت کنند بپذیری که "هسند" و هرگز این را نمی فهمند که تنها صورتکی شبح گونه اند که تو می توانی

فعلا می توانی "تحمل"کنی.
پیش تر فکر می کردم که من نمی توانم آدمها را تغییر دهم.آدم ها یک بار،یک جا،و برای همیشه تربیت می شوند،خو می گیرند،عادت می کنند که چگونه باشند.و یک "توی "تنها هرگز کفاف تغییر عادت ها را نخواهد داد.

بعدها دانستم که یک کمتر از "تو"هم هم کافی است اما زمانی که این را فهمیدم دیگر هیچ "آدمی"نبود که واقعا دلم بخواهد یک "تو"ی نصفه و نیمه هم خرج تغییر ... دیدن ادامه ›› دادنش بکنم.

من همواره کوشیده‌ام آدمی را که موجب رنجش و سلب آرامش روحی من می‌شود، به خطایش متوجه کنم. نه برای این که با من،کنار من وبرای من بماند نه.این نخستین گام من در برخورد با آدم‌هایی است که به سبب منش و مرام‌شان در لیست بازبینی‌ام قرار می‌گیرند.آدم هایی که "چیزی"هست برای حفظ آن تلاش کنی. این که موفق بودم ام یا نه را هرگز نمی توانم به قطعیت بگویم چرا که گاهی در جریان حفظ آدم ها "چیزها"از دست رفته اند و گاهی در جریان حفظ "چیزها"آدمها.
گاهی که به یقین ناموفق بوده‌ام. کوشیده‌ام آرام و بی‌صدا از آن آدم کناره بگیرم. دم پَر او نباشم تا آرامش روحی و روانی‌ام به هم نخورد؛ تا در "جهانم" سنگ روی سنگ بند شود. پس بی‌تفاوت شوم. نقش او را در حد انسان‌های گذری که هر روز و هر روز در زندگی هر آدمی پیدا می‌شوند، پایین بیاورم. چیزی در حد کارمند فلان اداره که تنها و تنها از سر ناچاری انجام کاری خاص که به «او» مربوط است، ناگزیر از دیدنش هستی. نه مشتاق دیدنش هستی؛ نه دلتنگش می‌شوی و نه اصولاً احساس و عاطفه‌ای نسبت به او داری و نه "چیزی"این میان است. انسانی خنثی؛ که هیچ حسی در تو پدید نمی‌آورد. انسانی گذرا که فقط برای لحظات و ساعاتی در زندگی‌ات قدم می‌گذارد و خیلی زود بدون جا گذاشتن هیچ رد پایی از زندگی‌ات کنار می‌رود. رابطه با چنین انسانی در چنین مرحله‌ای، ترکیبی از «ادب و احترام» و «تحمل» و «عدم صراحت» است.چرا که من هنوز می بایست "انسان"می بودم.

و گاهی

گاهی با بعضی آدم ها دنیای آدمها را تحمل هم نمی توان کرد.نه که تحمل تحمل کردنش را نداشته باشی نه.دیگر هیچ دلیلی برای تحمل نداری.دیگر فقط نبودن"چیزها"نیست.بودن "چیزهای"دیگری است که از تو امکان "انسان"بودن را می گیرد.

به این آدمها نمی توانی از تنفر بگویی.از انزجار.

بودن این آدمها دیگر هیچ ربطی به دنیای آمها ندارد.با بودن این آدمها آنسانییت در وجودت می گندد و بعد

بعد شروع می کنی به حذف کردن.

و بعد فکر می کنی دنیا وقت خالی بودن دقیقا چه شکلی بوده؟

آدمهای زیادی را در سراسر زندگیم دیده ام

بعدها که فکر کردم دانستم که شاید همین عادت "دیدن"بی اندازه ی آدمها مرا از آدمها دور کرد و من از آدم ها "سیر"شدم

در تمام لحظاتی که "خودم"نبوده ام یا شاید "خود دیگری"بودم و در تماس با تمام خاصیت های انسانی دست کش به دست کرده ام که مبادا به "آدم ها"آغشته نشوم،

و در تمام لحظاتی که ناگزیر از فاصله با دورنمای آدم ها خو گرفتم

در تمام این لحظات من از آدمها سیر بودم.

"آدم ها"

سیاوش حیدری، taha و sanaz m.barin این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید