در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمود خواجه پور: تا خودِ صبح دسته گل را می گیرد زیر بغلش و انگشتر کادو پیچ شده را م
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 02:45:27
تا خودِ صبح

دسته گل را می گیرد زیر بغلش و انگشتر کادو پیچ شده را می گذارد توی جیب. به آرامی در را باز می کند. نسیم سردی نوازش می کند گونه هایش را. هُرم تابستان به یکباره دل می کند از صورتش و جای آن را خنکی باد کولر پر می کند. نوک پنجه وارد خانه می شود.

فرانک سرش را گذاشته است روی یک دستش و چند تار موی پریشان پیچ خورده است روی پیشانی. لبخند ماتی ماسیده است روی صورت خواب آلودش. قبل از آن که چشم فرانک باز شود و به گلها بیفتد، چشم او به صفحه مانیتور لپ تاپ می افتد. خشکش می زند. قلبش به یکباره شروع می کند به گُرُمپ گرمپ کوبیدن. خودش را می کشاند پای لپ تاپ و دیوانه وار صفحات بازمانده اینترنت را ورق می زند. فصل مشترک تمام صفحات مربوط می شود به فردی به نام علی جوانمرد؛ فارغ التحصیل دکترای مکانیک از فلان دانشگاه امریکا و استاد بهمان دانشگاه تهران. همان نام قدیمی... گُر می گیرد. لجش می گیرد از خودش که هنوز نفهمیده نمی شود عشق اول را پاک کرد از ذهن.

فرانک تا چشمش به گل و انگشتر کادو پیچ شده می افتد، از جایش بلند می شود و او را در آغوش می گیرد. لبخند می زند و ماچی از گونه های تر و ... دیدن ادامه ›› تازه اش می گیرد . آن شب، به مناسبت اولین سالگرد ازدواجشان شام را در یکی از بهترین رستوران های شهر می خوردند. در تمام طول شب ذهن درمانده اش درگیر یک کلمه سه حرفی است: "چرا"؟

به خانه که برمی گردند، لباسهایش را از تن می کَند و ولو می شود روی تخت. هنوز آن کلمه سه حرفی مزخرف دل نکنده است از مغز آشفته اش. و تا خودِ صبح، خودش هم نمی داند که چرا هر لحظه بدنش سرد و سردتر می شود.
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
بسیار عالی بود. خوب می نویسید
........
ممنونم از آقامحمود
۱۸ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید