ما، تک تک ما یک سال و چند ماهی هست که داریم با این آدم ها زندگی می کنیم. وقت هایی شده است که از شماره های نا شناس با ما تماس گرفته اند و گوشی را که بر داشته ایم یا سمیه پشت خط بوده است یا مائده یا سمیرا یا محمد سالار یا یکی از همین بچه هایی که ما این همه وقت است که داریم زندگی اشان را روی صحنه بازی و می کنیم و این همه سختمان بوده است.
حالا باز یک بار دیگر وقت آن رسید که این حال و این حرف های مگو و روزهای با هم بودن های به بهانه ی یک نمایش اما در اصلش زندگی کردنمان را با شما قسمت کنیم.
این بی قراری شروع اجراها حال عجیبی است. باز زمان آن رسید که از بیستم آذر ماه بدانیم که هر شبی راس یک ساعتی قرارمان به جمع شدن است و به دیدار تک تک شمایی که می آیید و در تاریکی می نشینید و صدای نفس هاتان تمام مدت با ما همراه است تا در انتها نور که بیاید چشممان به هم بیافتد و شاید که سکوت کنیم و شاید یک چیزکی بهم بگوییم و شما بروید و برای ما باز فردا شب همان ماجرا ادامه داشته باشد.
حالا اگر دوست داشتید که زندگی این بچه ها را، همین سمیرا و سمیه، امید، صابر، محمد سالار و مائده را بشنوید(همین بچه هایی که آدم کشته اند به غفلت یا به تصادف یا حماقت کرده اند و یا...). یا اگر آن یکی اجرا را دیده اید و حالا مایلید بدانید ماجرای پرونده هایشان به کجا رسیده است، یک روزی از همین روزهای اواخر آذر یا دی ماه بلند شوید، شال و کلاه کنید بیایید به سالن سنگلج و بدانید که هر شب ما چشم انتظارتان هستیم و به شنیدن صدای نفس هاتان، تک تک اتان، دلگرم می شویم. با احترام گلبو فیوضی بازیگر احساس آبی مرگ