خمیده نیستند
این جماعت افرا
از هجوم پاییز ؛
آن سو
مادر
با صندلی لرزان
کنار خاطرات سیاه و سپیدش
آسمان و ریسمان می بافد
همیشه سربلند
زیر پای
کاخ های سایه !
به نام او که ندانستم ونمیفهمم
سیاه و سپید آسمان و ریسمانش
همیشه سعی و صفا می کنم در آن اثنا
ولی نمیشود و می چکم به دامانش
...........
بسیارمتشکرم از یاس سپید