خوب یادمه , یه روزی از همون روزای بی سرو ته , پیغوم روونه کردی و گفتی اینجا هواش آفتابیه , ابری تو آسمون نیس , ولی با این حال بد جوری دلگیر و بغ کردس.
حالا ببین میرزا...ببین چه جوری شاد و خندون رخت خاکستری هر روزمون و آویزون دیوار مخروبه کردیم و دریدن سایه ی شب و تو بوق و کرنا می کنیم. به اسم شبت قسم که بنا نبود با این روزگار ناتو همکلوم بشیم. فقط ما بودیم که تو زرد از آب در اومدیم , نومه ی اعمال ما رو ننوشته سوزوندن و بوی سوختنش همه ی آبادی رو برداشته.
از: غریبه ای آشنا