غزل حلوای امید
بس که آدم درد بی تایی کشید
درکمر مارا به چه جایی کشید
پیش از حوا هم بهشتش سیب داشت
عشق ماراتا چه جاهایی کشید
دل نمی کندیم از آغوش خدا
پای ما را دست مامایی کشید
وسعت
... دیدن ادامه ››
حسرت در آنجا قدرسیب
وسعتش اینجا به دنیایی کشید
آمدیم اینجا که کامل تر شویم
کار ما تا نقص آرایی کشید
تاسرعقل آمدیم عاشق شدیم
بازآدم آه حوایی کشید
رد پای عشق رویایی مرا
تاجنون بادست لیلایی کشید
باشعاربازبابازش دلم
شدپرنده بس که بی پایی کشید
دیدبابارغم عشقش خوشیم
بار عشق خوش ترازمایی کشید
تاکه اودانست عشقش کاغذی است
زیرخود کبریت حاشایی کشید
رخت خوابی ادعای عشق داشت
روزشدکارش به رسوایی کشید
آنچه دل از دست عشق خودکشید
عقل مااز دست دانایی کشید
بادلم گفت عقل برگرد و دلم
جوراوازترس تنهایی کشید
غوره ام شد ختم حلوای امید
صبرمارا تاچه فردایی کشید