*** قرارمان فصل انگور بود، یادت که هست ...؟! ***
دنیا ما را به بازی گرفته است
ما زندگی را چرا این قدر جدی گرفته ایم...؟!
وقتی شعر گفتن،فعلی ست حرام
همین می شود دیگر ...
تو
... دیدن ادامه ››
مجبور می شوی
چند سطر پائین تر،منتظرم بمانی
با خوشه های انگور ٍ هفت ساله در دست
و من ...
از سطوری بالاتر از مطلع این شعر
با سبویی دردست به سوی تو سرازیر ...
تازه به هم که می رسیم می فهمیم
فصل انگور تمام شده
و دستان تو
بوی غوره می دهند ...!!!
( اینها یادداشتهای یک دیوانه است ...! )
http://arash-rostami.blogfa.com