یک خوانش متفاوت از در انتظار گودو
امشب شاهد اجرایی خیرهکننده از نمایش در انتظار گودو، اثر جاودان ساموئل بکت، بودم. اجرایی که با کارگردانی
... دیدن ادامه ››
امیرحسین جوانی در بلکباکس پردیس موسیقی و تئاتر باغ کتاب تهران به صحنه رفت و چنان تأثیرگذار بود که مرا بر آن داشت تا تحلیلی بر آن بنویسم.
به باور من، گودو همان شخصیتی است که همواره در انتظار او هستیم، شخصی که قرار است با مدیریتی خردمندانه، جامعهی ما را به سوی سعادت و زندگی مطلوب سوق دهد. اما تاریخ گواهی میدهد که هر بار که گمان بردهایم انتظار به سر آمده و این شخصیت منجیوار ظهور کرده است، سرانجام او را در قامت یک دیکتاتور یافتهایم. و ما، در نهایت، تنها این جملهی تلخ را تکرار کردهایم: "نه، این نیز آن کسی نبود که در انتظارش بودیم..."
چرخهی بیپایان سلطه و انتظار
به نظر میرسد گودو چیزی جز پوتزو در لباسی دیگر نیست—نمایندهای از طبقهی فرادست که در طول تاریخ، بارها و بارها بازتولید شده است. او همان ارباب، همان سرمایهدار، همان فرمانروای مقتدری است که با چهرههایی نوظهور اما ساختاری کهن، همواره خود را بازسازی میکند.
در این میان، لاکی و کودک، نمایندگان طبقهی فرودستاند—بردگان، کارگران، محرومان جامعه که سرنوشتشان تکرار بیپایان رنج است. از سوی دیگر، استراگون و ولادیمیر نمادی از طبقهی روشنفکر و طبقهی متوسطاند؛ گروهی که نه در بندهای زنجیرند و نه در مسند قدرت، اما همواره در برزخی از انتظار و انفعال گرفتار آمدهاند.
پوتزو برای همراه ساختن استراگون و ولادیمیر، از ابزارهای متعددی بهره میبرد:
گاه با پرتاب استخوانی، آنها را سرگرم و وابسته میکند.
گاه با خلق اسطورهها و روایتهایی از خدای جنگل، ذهنشان را به بند میکشد.
گاه در لباس یک منجی، با مظلومنمایی، خود را پناهگاه آنان جلوه میدهد.
و گاه، با برانگیختن هراس از شب و تاریکی، آنها را در دایرهی فرمانبرداریاش نگاه میدارد.
حتی هنگامی که فرصتی به لاکی داده میشود تا سخن بگوید و اندیشهای را بیان کند، نتیجه چیزی جز آشوب و هذیان نیست. او چنان مغشوش و درهم سخن میگوید که سرانجام، همین استراگون و ولادیمیر تصمیم میگیرند او را خاموش کنند. این صحنه، بازتابی از تاریخی است که در آن، روشنفکران خود، سرکوبگر صدای فرودستان شدهاند؛ چراکه سخن آنها را ناقص، آشفته و غیرقابل درک مییابند.
دیالکتیک قدرت و سرنوشت روشنفکران
این خوانش از در انتظار گودو، نمایشنامهی بکت را از سطح یک اثر صرفاً اگزیستانسیالیستی فراتر میبرد و آن را به متنی دیالکتیکی و تاریخی تبدیل میکند که در آن، جایگاه طبقات اجتماعی و بازتولید قدرت در طول تاریخ بهوضوح آشکار میشود.
ایدهی گودو به مثابهی پوتزو، ما را به تفکر دربارهی این چرخهی تکرارشوندهی تاریخ وامیدارد: ما همواره در انتظار یک منجی هستیم، اما آنکه سرانجام ظاهر میشود، چیزی جز پوتزویی دیگر در لباسی تازه نیست. سرمایهداری، فئودالیسم، امپراتوریها، حکومتهای ایدئولوژیک—در نهایت، طبقهی حاکم هر بار خود را بازتولید میکند و ما همچنان در انتظار یک منجیایم که هیچگاه نمیآید.
استراگون و ولادیمیر، این روشنفکرانِ در برزخ انتظار، نه آنچنان در بندند که همچون لاکی در زنجیر کشیده شوند، و نه آنچنان در قدرتاند که بتوانند پوتزو شوند. آنها قادر به نقدند، اما از اقدام ناتواناند. آنان اسیرِ فلج فکری و عملیاند، منتظر نیرویی بیرونی که دگرگونی را برایشان به ارمغان آورد.
این چرخهی بیپایان، این سرگردانی ابدی، این امیدهای واهی و منجیهای دروغین، آیا همان معنای حقیقی انتظار نیست؟
اشکان رفیعی - بیستم بهمنماه هزار و چهارصد و سه