دیدار
دلم را می زنم به دریا. مسیرم را کج می کنم و به جای شرکت، می روم به سمت دانشگاه.
نگهبان، نگاهی به سر تا پای غریبه ام می اندازد و احتمالاً چهره ی دمغم را که می بیند، بی خیالم می شود. جَوِ تربیت مدرس، مثل همیشه سنگین است و ساکت. راه به راه چشمت به هیکل های درشتی می افتد که یا از دماغ فیل افتاده اند یا آنقدر چشم و چارشان را فدای درس و مشق کرده اند که دیگر از ریخت و قیافه ی آدمیزاد خارج شده اند!
درست یک ماه و سیزده روز می شود که خبری از او ندارم. آنقدر توی تعطیلات عید با خودم کلنجار رفتم و گذاشتم این و آن توی گوشم هر چقدر دلشان می خواهد یاسین بخوانند که دست آخر فهمیدم خودم و فقط خودم می توانم کار را یکسره کنم. و حالا درست یک ماه و سیزده روز می شود که سرِ کار نیامده است. شاید هم عذرش را خواسته اند و شاید هم...
می گویم :"گروه مهندسی صنایع کجاست خانم؟" و دخترک با چنان غمزه ای انگشت استخوانی اش را با حرکت آهسته بالا می برد
... دیدن ادامه ››
و به سمت انتهای راهرو نشانه می گیرد که توی دلم می گویم نکند ناگهان بشکند این هیکل ظریف؟!
موبایلم زنگ می خورد.این دفعه سوم است.از شرکت است. حوصله جواب پس دادن ندارم. می خواهم یک روزم را فدای خودم کنم. گور بابای کار و پول. توی بورد را نگاه می کنم. از گوشه چشم، سرک می کشم توی راهرو و کلاس ها. خبری نیست.کمی برای خودم چرخ می زنم توی دانشکده و با ولع هر چه تمام، به اطلاعیه ها و بوردها و نمرات دانشجویان و اسامی ناشناس و چهره های ناشناس تر خیره می شوم. بی جهت حس خوبی دارم. دلم می خواهد به خودم امید واهی مسخره ای بدهم که او همین دور و برهاست و شاید دارد پنهانی مرا می پاید.
دوباره موبایلم زنگ می خورد. همزمان با زنگ موبایل، در دو تا از کلاس ها با هم باز می شوند و ناگهان موج جمعیت سرازیر می شود بطرفم. همانطور که دارم بین جمعیت دنبالش می گردم، گوشی ام را جواب می دهم. احمد است. می گوید کدام گوری ام و چرا جواب نمی دهم؟ با لحن بی خیالی جوابش می دهم که "همین دور و برها."
صدایش قطع و وصل می شود. نمی شنوم چه می گوید. داد می زنم"چی میگی؟" و وقتی می گوید زهرا تا همین چند لحظه پیش شرکت بوده،اومده بوده که سری به بچه های شرکت بزنه، بی هوا گوشی از دستم رها می شود. موج درد به یکباره می کوبد توی شقیقه ام و صدای شکستن ال سی دی موبایل، تا مدتی زنگ می زند توی گوشهایم.
از: خود