هذیون میگم
شب روشنه مثل یه روز آفتابی
ماه درهمه جا نور افکنده وبچه ها توی این هوای خنک بازی میکنن
مادرا نشستن کنارهم بافتنی میبافن
هذیون میگم
من یه آپاراتچیم
یه آپاراتچی که وقتی قصش به سر میرسه
اون به خونش نمیرسه
هذیون میگم
یه کلاه قرمز سرم کردم
الان صبحه وهوا تاریک تاریکه
اونقدر تاریک که همه تو خونه هاشون چراغ روشن کردن
هذیون
... دیدن ادامه ››
میگم
دیروز یه بچه مرد
امروز اومده بود داشت باگربهء لیلی بازی میکرد
هذیون میگم
چند روز پیش یه معتاد داشت با ملکهء ایران میرقصید
هذیون میگم
تو سرم دارن خورشت کرفس بار میزارن هی میان تست میکنن
هی ملاقه میاد توسرم میچرخه منم منتظرم خورشت باربیاد
دارم هذیون میگم
بدجوری هم هذیون میگم
زینب عباسی
تابستان91
از: زینب عباسی