از اول اجرا کاملا معلوم بود که نویسنده در دریایی از افکار غوطه ور شده و نمیدونه با این پینیکیو چیکار کنه، چطوری میتونه از داستان پینیکیو یک اجرا در بیاره که بتونه تو سالن تئاتر شهر به نمایش بگذاره، چندین اپیزود گنگ که هیچ ربطی به هم نداشتند. فقط یه پرسوناژ یکسان به نام پینیکیو در آنها نمایش اجرا می کرد.
من مطمئن هستم که خود نویسندم نمیدونسته چی میخواسته از این اجرا دربیاره.
در ضمن نویسندگان عزیز توجه کنند که فلش بگ یک دهه است که از تئاتر حرفه ای جهان کنار رفته است، هنوز نویسندگان ما داستان خود را با یه فلش بگ شروع می کنند.