من در آئینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم.
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تورا در خور ؟
-هیچ.
من چه دارم که سزاوار تو؟
-هیچ.
تو همه
... دیدن ادامه ››
هستی من ،هستی من
تو همه زندگی من هستی .
تو چه داری ؟
-همه چیز .
تو چه کم داری ؟
-هیچ.
بی تو در می یابم ،
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را.
کاهش جان من این شعر من است .
آرزو می کردم ،
که تو خواننده شعرم باشی .
-راستی شعر مرا می خوانی ؟-
نه، دریغا ، هرگز ،
باورم نیست که خواننده شعرم باشی .
- کاشکی شعر مرا می خواندی!-
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه
بی تو سرگردانتر ، از پژواکم ......در کوه
گردبادم در دشت ،
برگ پاییزم ، در پنجه باد .
بی تو ، سرگردانتر ،
از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بی سر و بی سامان
بی تو اشکم ، دردم ، آهم.
آشیان برده ز یاد
مرغ درمانده به شب گمراهم.
بی تو خاکستر سردم ، خاموش،
نتپد دیگر در سینه من ، دل با شوق،
نه مرا بر لب ، بانگ شادی ،
- نه خروش
بی تو دیو وحشت
هر زمان می دردم
بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد ،
واندر این دوره بیدادگریها هر دم
کاستن ،
کاهیدن،
کاهش جانم ،
کم کم .
چه کسی خواهد دید ،
مردنم را بی تو ؟
از: ((حمید مصدق))