وقتی غلامرضا خوشرو دستگیر شد من نوجوون بودم،چه دلهره و اضطرابی تو همه خونه ها افتاده بود،میگفتن دستگیره در ماشین از داخل باز نمیشده،اون وقتا شهرک غرب مثل الان نبود که جای سوزن انداختن نباشه،اکثر خیابوناش خلوت و سوت و کور بود و ماشین خطی کم،خوب یادمه دیگه از ترسمون حتی تاکسی هم سوار میشدیم یواشکی چک میکردیم دستگیره داخل ماشین سالم هست یا نه! حتی مصاحبه اون خانومی که فکر میکنم شمالی بود و تونسته بود از دستش فرار کنه رو یادمه و قیافه سرد و بی احساس غلامرضا!
چندین سال بعد شاید 22-21 سالم بود دیروقت نبود اما چون نیمه دوم سال بود هوا تاریک بود بالاتر از آریاشهر یه ماشین گذری سوار شدم به سمت خونه،یه پیکان سفید! طرف یه کم بعد شروع کرد به زدن حرفای زشت و جنسی،ماجرای خفاش شب کامل از هشیارم پاک شده بود اما انگار باور داشتم که نمیتونم در رو از داخل باز کنم،بدنم قفل کرده بود و زبونم بند اومده بود،ورودی شهرک رو رد کرده بود و انداخته بود تو اتوبان و با سرعت میرفت برام به اندازه یه عمر گذشت تا تونستم دستمو یواش ببرم سمت دستگیره تا ببینم باز میشه یا نه،وقتی باز شد انقدر برام عجیب بود که تا چند ثانیه همونطور مونده بودم تا اینکه تونستم انقدر به خودم مسلط شم که درو کامل باز کنم و فریاد بزنم تا نگه داره. امشب تمام اون خاطرات برام زنده شد.
و اما نظرم در مورد نمایش : دکور رو دوست داشتم،نور و موزیک مناسب بود،بازی بعضی بازیگران خوب و بعضی ضعیف بود،متن میتونست بهتر باشه،یه کم ویکیپدیایی بود،برداشت من این بود که نویسنده قصد داشته نشون بده غلامرضا اول بیمار بود بعد قاتل مثل خیلیای دیگه و وقتی یکی چه ژنتیکی چه تربیتی بیماره،کانون به اصلاح تربیت و یا زندان های مکرر فایده ای نداره،در واقع سیستم قضایی تو کل دنیا بازدارنده نیست و حتی آدمها رو محق میکنه برای تکرار خطا، وقتی تراپی صحیحی صورت نگیره وقتی آدمها درمان نشن هربار بیان بیرون همون کار رو تکرار میکنن. وقتی یکی شخصیت آنتی سوشال و سایکوپات داره اصلا بینشی نداره که داره انسانها رو اذیت میکنه چطور قراره تو زندان به این درک برسه؟!