یک قدم مانده که از خودم برهم
و به پایان رسد هر چه که هست
من دلم یک کاسهی پر، هلو میخواد
مثل یک اعدامی، دم به دم
پر و خالی میشود کاسهی خواستنم
من دلم رقص میخواد همراه نسیم
یا تماشای، رقص قاصدکها در نسیم
من به پایان راه نزدیکم
و غنیمت میدانم، همآغوشی گل یخ را با پیچک
مثل روحی که در کالبدش، جاندارد دیگر
روح من هست، در طلب کشف دنیایی دگر
و در این برههی نمدار زمان
من به خوابیدن در تاریخ محکومم
«نسیم»
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند