ضمن تبریک و خسته نباشید به تیم اجرایی این اثر ، کارگردان ، بازیگران و همه ی عوامل .باید بگویم واقع بینی نویسنده و کارگردان تئاتر "درخت لیمو" سهمگین است، اگر واقعیت از نگاه او چیزی باشد که من برداشت کردم. آن که کشته شده است قربانی ست، آن که کشته است قربانی ست، آن که مقدمات این قتل را با رفتار نادرست خود فراهم کرده نیز قربانی ست. این حد از واقع بینی، ذهن و روح جسوری می خواهد و قابل تحسین است.
با این نگاه، جهان "درخت لیمو" دو طبقه بیشتر ندارد. طبقه روانپزشکان که هر چیزی هستند جز درمانگر. حاکمند و قاضی و جلاد. و طبقه بیماران که محکومند به بدترین شکل درمان شدن که چیزی نیست جز بدترین شکل مدیریت شدن، بدترین شکل قضاوت شدن و در نهایت بدترین شکل مجازات شدن.
جهان "درخت لیمو" دوزخ است. دوزخی برای مردگان و زندگان. زن کشته شده همانگونه داوری و مجازات می شود که قاتلش و همانگونه که همسر عاشق و کنترلگرش که مقدمات افتادن زن به دام قتل را فراهم کرده است. در واقع آنچه در این جهان بی اهمیت است انسان است. هم جسمش هم روحش. در این جهان اگر عضوی از طبقه بیماران باشی، چه مرده باشی چه زنده، بی که اهمیتی داشته باشی بازیچه ای برای سرگرمی کسانی هستی که قدرت را در دست دارند و برای بیشتر کردن آن یا دزدیدن آن از دیگری، با هم می جنگند و برای یکدیگر توطئه می کنند. جسم و روح تو در جایگاه بیمار، گروگان آنان است تا شغل و نان و نام و موقعیت اجتماعی و سرگرمی داشته باشند.