…
این قلب ما تشنه ی جوش و خروش است و به کمی حوادث زندگی کوتاه و یکنواخت ما راضی نمی شود، باید دایم از خوشی و ناخوشی تازه ای بتپد و در جوش و خروش باشد، دلمان میخواهد هر آن باز عاشق و معشوق باشیم، به اختیار پیر و جوان و بچه بشویم، شاه و درویش، عالم و بی خبر، پرهیز کار و عیاش، گوشه نشین و جهان گرد باشیم، می خواهیم هر چه حادثه برای بشر ممکن است بر ما عبور کند و ما را دایم به خوشی و ناخوشی و وحشت و آرامش مشغول کند و یک لحظه بیکار و بی اضطراب نگذارد. این است که اغلب زندگی خودمان را فراموش کرده در ذهن، حوادثی آمیخته با خوشیها و رنج ها و اشکالات بی شماری برای خود ایجاد می کنیم زیرا این زندگی حقیقی که ما داریم کوچک و کم حادثه و بی مزه است، به خصوص که اجبارات و مقتضیات زندگی نیز کمی اختیارات طبیعی را که داریم از ما گرفته و ما را در دستگاه بزرگ اجتماع مهره و چرخ کوچکی کرده. به تخیل و تصور هم راضی نمی شویم و باز وسیله ی دیگری برای طولانی کردن عمر و چشیدن خوشی ها و بدی ها و شور و آشفتگی های حوادث پیدا کرده ایم و آن شرکت در زندگی دیگران و احساس غم و شادی آنهاست. دایم از حال و حکایت دیگران می پرسیم و جویای سرگذشت تاریخیم. می خواهیم بدانیم بر دیگران چه ها گذشته، می خواهیم غم و شادی و وحشت و اضطراب و سختی و راحتی دیگران را حس کنیم و ناراحت بشویم یعنی مانند آنها زندگی می کنیم. این احتیاج ضروری و شوق و حرص ما به شنیدن سرگذشت و خواندن افسانه و دیدن نمایش زاییده ی این غریزه ی فطری است. غریزه ی دیگری که سبب میل ما به آگاهی از حوادث زندگی دیگران می شود احتیاج به تکمیل نفس است: می خواهیم دنیا دیده و با تجربه باشیم و این دنیا دیدگی و تجربه را برای بهتر کردن زندگی خود به کار بریم خواندن افسانه و دیدن نمایش همان گردش آفاق و نفس ها است، چشم و دل را بینا و شخص را در فهم افکار و خواهش های دیگران و آسان کردن مشکلات ماهر و توانا می کند. اما نمایش بهتر از خواندن و شنیدن ما را به هدف می رساند زیرا از خواندن و شنیدن در حوادث گذشته و مرده شرکت می کنیم و حال آنکه در نمایش؛ به چشم می بینیم و با زندگان در زندگی شریک می شویم. شنیدن مثل دیدن نخواهد بود. از آن چه بشر برای درک دید نامحدود در زندگی و زیاد کردن عمر و تکمیل نفس اختراع کرده هیچ هنری کامل
... دیدن ادامه ››
تر و مؤثرتر از تآتر نیست، هیچ کاری به این اندازه جلوه ی حقیقت ندارد و دل را از درک احساسات و هیجان زندگی به این شدت متأثر و به این اندازه راضی نمی کند زیرا تاتر مانند زندگی است. …
آئینه؛ محمد حجازی.
بخشی از مقاله «تئاتر»