دو دست
دو پا
یک جفت چشم،با اندکی نگاه
دو گوش تیز،گاهی اما شنوا
سی و اندی دندان
آغشته به لاشه های چندین حیوان
و لبی سرخ تر
از شیره آن سپیدار کهن
در حیاط امامزاده حسن
و دلی خسته تر از
پای دختران جوینده بخت
که وامانده اند
در حسرت آن سپید رخت
این الدوزی ست
با روحی که افسارش
در منقار کلاغ ها گیر کرده است
از: خود