گاهی به سرم میزند
که بروم
از این شهر
از این قاره
یا شاید از این سیاره
گاهی به سرم می زند
که با نیشتری
زندگی را از رگ های خویش
به مویرگ های زمین هدایت کنم
گاهی هم به سرم می زند
گوسفندانی بخرم سالم،
چوپانی بشوم صادق،
ندوشم
... دیدن ادامه ››
شیرهاشان را
نفروشم جفت هاشان را برای عزا
و طفل هاشان را برای غذا
به قداست سوگند
پشم هاشان را هم نخواهم فروخت
به ریسندگی ها
تا طنابی شود
بر گلو گاه انسان ها...
پ ن : مغزم درد گرفته است از این همه به سر زدن ها...
از: خود