وقتی به پیشنهاد جناب لهاک مبنی بر سرچ در گوگل جامهٔ عمل پوشاندم، گوگل، سخاوتمندانه این جملات را چونان موهبتی در اختیار من قرار داد؛
«نقد تئاتر ژانری از نقد هنری و عمل نوشتن یا گفتن در مورد هنرهای نمایشنامه یا اپرا است.
تئاتر از نقد نمایشی متمایز است، زیرا دومی تقسیمی از نقد ادبی است در حالی که اولی نقد اجرای تئاتر است. درامها یا نمایشنامهها تا زمانی که در فرم چاپی باقی بمانند، بخشی از ادبیات باقی میمانند. به محض اینکه کلمات نوشته شده درام به اجرا در صحنه یا هر عرصه ای مناسب برای تماشای بینندگان تبدیل میشوند، بخشی از هنرهای نمایشی میشوند؛ بنابراین صنعت ادبی تولید صحنهای را به وجود میآورد. به همین ترتیب، نقد یک نمایشنامه مکتوب، ویژگی متفاوتی با نمایش تئاتر دارد.»
بعد از مطالعهٔ یافتههای گوگلی خود، به یاد آوردم که به جهت خودنمایی به خود و دیگران یادآوری کنم در عنفوان جوانی و خامی، زمانی که از لذت تلمّذ در محضر اساتید معظمی چون دکتر فرشید ابراهیمیان و جناب ناظرزادهٔ کرمانی کبیر و محمد رحمانیان نازنین و امیر دژاکام مهربان و جناب مهرداد رایانی مخصوص و بزرگوارانی چون مرحوم جابر عناصری و چندی دیگر که همگی از بزرگانند و نور چشم هنرهای نمایشی، برخوردار بودم با «فن شعر ارسطو» آشنا شدم که به واقع زبور دنیای نمایش بوده است و است و خواهد بود. و این کتاب، اساس نقد را بنیان گذاشته است تا به امروز.
باری
از این نکته که بگذریم، خواستم تیغ تیز نقد را بکشم
... دیدن ادامه ››
و برای اثبات حقانیت هنر، آن را بر سر کلمات و مفاهیم و بازیگران و اکتها و دیالوگها و هر آنچه امشب بر روی صحنه گذشت فرود آورم و پنبهٔ این نمایش را از بیخ و بن بزنم ولی به یاد آوردم که تولید هنر و پایداری در دنیای آن در اینجایی که قرار بوده هنر نزد ما باشد و بس، بزرگترین هنر مردان و زنانیست که هنر را برای زندگی خود انتخاب میکنند.
به یاد آوردم که تمام هنرمندان ما از هر شاخه و رشتهای که باشند، گرفتار بیهنرانی هستند که قرار است برای چگونگی هنرشان، تصمیم بگیرند و از آن طرف میزهای سنگین و تراشخوردهٔ مدیریتشان، پشت دربهای آکوستیک اتاقشان نشستهاند و قهوههایشان را مینوشند و هیچیک از هنرمندان، در فنجانشان نمیگنجند!!
یادم آمد فریادهای کارگردانهایی را که برای به صحنه بردن یک اثر نمایشی در راهروهای مراکز هنرهای نمایشی هر شهر و استان و حتی پایتخت میپیچد و به گوش هیچ مدیری نمیرسد، زیرا که پیشاپیش بر دربهای اتاقهایشان قابلیت حذف نویز مزاحم نصب شده است.
با همهٔ این توضیحات قدری به مضمون این اثر خواهم پرداخت و در نوبتی دیگر به نقد اجرا و عوامل اجرایی نگاهی میکنیم.
پرداختن به طبقهٔ متوسط، در همهٔ جوامع جهان، امری مهم و مفید است زیرا طبقهٔ متوسط جامعه، بهواقع، موتور محرّک جامعه است؛ فرودستان امیدی به آینده ندارند و تنها به ادامهٔ حیات میاندیشند؛ فرادستان هم نیازی به آینده ندارند چون هرچه هست و باید باشد را امروز دارند
پس این طبقهٔ متوسط است که میکوشد که از دیروز درس بگیرد و امروز برای فردای بهتر، تلاش کند. این تکاپو، سببساز مسائل بسیاری میشود که جناب قادری، انگشت بر یکی از «مگو»ترین آنها گذاشته است؛ موضوعی که در پس پردههای حیا و اخلاق و غرور و قضاوتها، پنهان میشود و یک تنه، بنیان خانواده را، موریانهوار از درون تهی میکند از هم میپاشد.
بابک قادری همیشه در آثارش، دغدغهٔ خانواده را دارد و پس از کشف معضلی در خانواده به آن میاندیشد، دربارهٔ آن بحث میکند و چونان محقّقی که مسیر تحقیقات میدانی را برای پژوهش خود برگزیده است، با افراد متعدّدی در آن باره صحبت میکند و وقتی متوجه میشود که چالش ذهنی او، جنبهٔ عمومی دارد، آن چالش را بر روی صحنه و در برابر دیدگان مخاطبان، مجسّم میکند. در عین حال، نه نسخهای میپیچد و نه قضاوتی میکند و نه توصیهای؛ تنها به طرح موضوع، قناعت میکند و البته بذر دغدغهٔ ذهنیاش را موذیانه و مخفیانه در اعماق ذهن بیننده میکارد؛ امروز نه ولی فردایی که چندان دور نیست، آن بذر، جوانه میزند و مخاطب فهیم به فکر میافتد. شاید مدتها بعد از دیدن نمایش بابک، بیننده بتواند یکی از کاراکترها را که از نظر مختصات به او نزدیکتر است پیدا کند و به همدلی با آن بپردازد. برای برخی هم، دیدن نمایشهای بابک قادری، علیالخصوص این آخری، نوعی دژاوو است! چه بسیار تماشاگرانی که در حین اجرا با شنیدن یک خط دیالوگ، به همراه خود نگاه معناداری کردهاند یا دست پارتنر خود را بر روی دستهٔ صندلی فشردهاند. این همان لحظهای است که طبقهٔ متوسط، خودش را در آینهٔ اثر قادری مییابد و دیری نخواهد پایید که در آن مورد، تصمیمی بگیرد.
سخن به درازا کشید. در نوبتی دیگر به بررسی اجزای نمایش خواهیم پرداخت.