این سیاهی باموج سوزناک به صورتم میخورد من فرارکرده ام ازچی?
ازاین نیمکت های شکسته وباورهای فسیل شده وافکارپوچی که دراندیشه من نهادینه کردند
وخودشان به هیچ کدام پایبندنیستند ازاینها به دانشگاه بهترین هارفتم وجدول رابه نیمکت ترجیح دادم چراپرنده رادرقفس
نگارگری میکنند ازچیزهایی میگویندتامارا هم مانند شاهین درقفس کنند شاهین توانست بپردازاین پوچال هامن میخواهم
ازقفس عقاید پروازکنم به لانه ای که کسی مارا درقفس ننگارد وآزادباشم با نیمکت هاوتخته هایی تازه نوگرا وروشنفکرکه
که مرامثل تخته سیاه آنجابه پوچی نبرد سلام
از: پرنده ای از در دام