زمانی که از بین تماشاچیان برخاستند و سخن گفتند، من هیچ کاری نکردم، فقط نشستم و تماشا کردم، وقتی داشتن دیوار میکشیدند، دلشورهی ندیدنها به سراغم آمد، اضطراب این که آنسوی دیوار چه میگذرد و من از آن بیخبر خواهم ماند، با این تفاوت که شاید روزی دیگر بتوانم آنسوی دیوار را ببینم، و تاثیرگذارتر از همه حرفی که گفته میشد اما صدایی که شنیده نمیشد، چقدر از این دنیا دور افتادهام.