در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | روابط عمومی گروه نمایش درباره نمایش گنجشک مفرغی: یاداشتی بر نمایش «گنجشک مفرغی» دست های خالی و گلوهای پر از خاک ع
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:13:05
یاداشتی بر نمایش «گنجشک مفرغی»
دست های خالی و گلوهای پر از خاک


عباس جهانگیریان
داستان نویس و پژوهشگر و نمایشنامه‌نویس

شهرام کرمی این روزها نمایش "گنجشک مفرغی" را در سالن استاد سمندریان اجرا می‌کند. جایی که پیش‌تر و در سال 1395 نمایش دیگر او ... دیدن ادامه ›› را با عنوان "خروس می‌خواند" دیده بودم. البته بعدتر و سال 1396 نمایش با عنوان "چه کسی سهراب را کشت" را در مجموعه تئاتر شهر اجرا کرد و من بعد از این کار مشتاقانه منتظر نمایش جدید او بودم تا اینکه بعد از شش سال این نویسنده و کارگردان دوباره اثر جدیدی را اجرا کرد.
به نظر می‌رسد شهرام کرمی در این سال‌ها به دنبال شناخت بیشتر جهان و هنر نمایش بوده تا در اثر بعدی خود حرف نو و تازه ای برای گفتن داشته باشد. این موضوع را در تفاوت نمایش "گنجشک مفرغی" با سایر آثار این هنرمند به وضوح می‌توان دید و درباره آن تحلیل کرد. در نمایش"گنجشک مفرغی" شهرام کرمی تلاش کرده تا متفاوت از کارهای گذشته ظاهر شود. به تعبیر من که همیشه شاهد کارهای او بوده‌ام این ویژگی به کار او ارزش زیادی داده است. تفاوت در نوع نگاه و شیوه اجرایی این نمایش در مقایسه با آثار دیگر این نویسنده و کارگردان ویژگی اجرای جدید او است. نمایش او اثری فکری و فلسفی با لایه‌هایی مختلف است که رگه‌هایی از آثار و سبک و شیوه‌های نویسنده‌های دیگر در نمایش او دیده می‌شود. نمایش داستان ساده‌ای دارد. روایت شخصیتی به نام نریمان که سال‌های زیادی است به دنبال آرزوهای گم‌شده خود می‌گردد. پیوند بین خاک و آسمان و پرنده و پرواز و مفاهیمی چون عشق، امید، آرزو، در مقابل مرگ و نیستی درونمایه نمایش است. در شکل اجرای نمایش سکوت‌‌ها، فاصله آدم‌ها با یکدیگر، بی‌معنایی و رنگ باختگی رویاها و آرزوهای عبث در برابر جهان واقعی و حقیقت آدم‌های زمین و زندگی، شخصیت‌هایی را شکل می‌دهد که قرار است در خاک و با دست‌های سرد به دنبال زندگی باشند. این ویژگی در شخصیت اصلی نمایش یعنی نریمان که مجید رحمتی آن را بازی می‌کند شکفته شود. گویی نریمان ، وارث همه رویاها و آرزوهای رنگ باخته و تلاش‌های معلق پدرانی است که پا در خاک و چشم بر آسمان داشته و در کنار چمدان‌های خالی یعنی توشه آرزوهای همیشگی پیر شده‌اند!
"گنجشک مفرغی" برگرفته از واقعیت وجودی زندگی انسان در روی زمین است. اشخاص آن ریشه در فرهنگ و لایه‌هایی از جامعه‌ای ایرانی دارد که در آن آدم‌های نمایش با رویاهایشان زندگی کرده و پیر می‌شوند. ناجی این وضعیت اشخاص، رویایی در ناکجا آباد است و گویی آرزوهای آنها در خاکی شبیه گورستان یعنی با مرگ آنها دفن شده است. از این منظر نمایش نگاهی شرقی و ایرانی دارد. مسئله عشق و مرگ و رویا، درونمایه‌ای است که نمایش می‌خواهد به آن بپردازد. آرزوها و رویاهایی که اگر باد نبرد، خاک در بر خواهد گرفت!... "گنجشک مفرغی" نماد و نمود ذهن رویاپرداز و روح بلند پرواز آدم‌هایی است که دشواریهای زندگی، بال و پرشان را شکسته و راهی جز پناه بردن به شانس، رویا و خیال ندارند!
اما نکته‌ای که درباره این نمایش برای من جالب بود شباهت و پیوستگی بین شخصیت تمایش و ماجرایی است که سال‌ها پیش شنیده‌ام. اطلاع ندارم که نویسنده و کارگردان چقدر از آن خبر داشته باشد. شهرام کرمی زاده شهر کرمانشاه است و شاید نام شخصیت "علی گُنوژ" به گوشش خورده باشد. اهالی این شهر بخصوص قدیم‌ترها با این شخصیت خیال‌باف و رویایی آشنا هستند. در زبان کردی گنوژ به معنای جوال دوز و یا سوزن بزرگ گفته می‌شود. کنایه و نمادی از یک شخصیت خیال‌باف که همه زندگی را از سوراخ کوچک جوال دوز نگاه می‌کند. علی گنوژ، پیرمرد کهنه پوشِ ژولیده ای بود که در بیغوله‌های به جا مانده از دوران جنگ در میدان لشکر کرمانشاه زندگی می‌کرد. او در همه عمر، به دنبال گنج بوده اما چیزی از خاک‌هایی که با بیل و کلنگ شکافته، نیافته و در پیرسالی، با چند سگ روزگار می‌گذراند. در ذهن خیال پرداز این شخصیت که رفتاری مجنون داشته همیشه رویای پیدا کردن گنج وجود داشته است. برای همین بیشتر وقت‌ها بچه‌ها دورش حلقه می‌زدند و او ناب‌ترین خیال ها را برایشان تعریف می‌کرد. گفته می‌شود. یک بار پیری آمد و به او گفت: «چه نشسته‌ای اینجا که گنج و گوهر واقعی در آب‌های دریای جنوب است. بهتر است آنجا بروی و مروارید صید کنی!» روایت شده که بعدها علی گنوژ برای همه تعریف می‌کند: «من که همیشه به دنبال گنج بودم ، به دریای جنوب رفتم . ولی قایق نداشتم به دریا بروم. رفتم بازار یک هندوانه بزرگ خریدم، آن را نصف کردم. دو تا پارو هم پیدا کردم نشستم توی پوست هندوانه و زدم به آب‌دریا!... در میان دریا رفتم و رفتم تا ناگهان گارد ساحلی سر رسید و به طرفم شلیک کرد! من شیرجه رفتم توی دریا اما از خزینه ی حمام آیینه میدان جوانشیر کرمانشاه سر درآوردم!!!»
این روایت خیالی که در دهان مردمان گذشته شهر شنیده می‌شد پر از فانتزی است. گویی ماجرای نمایش "گنجشک مفرغی" شهرام کرمی از این روایت شکل گرفته باشد. شخصیت‌های نمایش یعنی نریمان و منوچ هر دو به دنبال آرزوهای گم شده خود راهی جایی دیگر می‌شوند و به شکل عجیب آنها به این کاراکتر سرگشته که من درباه‌اش شنیده‌ام شبیه هستند. همه جویندگان شانس که بخت خود را به خاک و گوهرهای پنهان در آن پیوند می‌زنند، فرجام یکسانی ندارند. برخی از جنس "علی گنوژ" هستند که رویا، خیال، توهم و ناکامی‌ها آنان را به پریشان حالی و سرگشتگی می‌کشاند و برخی چون نریمان، شخصیت مخلوق شهرام کرمی، ریشه می‌دواند و در خاک سر می‌کشد و در نهایت بر آسمان رجوع داده می‌شوند.
به نظرم شهرام کرمی تلاش کرده نمایشنامه و اجرایی متفاوت داشته باشد. او به دنبال سبکی در نمایشنامهنویسی و اجراست که "گنجشک مفرغی" می تواند آغاز آن باشد. در اجرا و کار بازیگران شخصیت ثریا با بازی یلدا عباسی هنوز جا، برای کنش بیشتر و پررنگ‌تری دارد. اصغر همت، در همان اندازه کوتاهی که در صحنه ظاهر می‌شود ، بازی درخشانی ارائه می‌دهد.بازی او ناگفته‌های متن را در کنار آن چمدان پیرِ پر ابهام، ارائه می‌دهد، اما به دلیل نقش کوتاهی که نویسنده برایش نوشته ، فرصت کافی پیدا نمی‌کند تا همه ظرفیت‌هایی را که در او می‌شناسیم به نمایش بگذارد. پنداری پایان کار، چیزی کم دارد!... شاید هم این پایان باز و این ضرباهنگ به عمد و ارادی است و همانطور که اشاره کردم شهرام کرمی در این اثر، با نگاهی فلسفی و روان شناختی به متن و آدم هایش، به صحنه باز گشته است. نمایش "گنجشک مفرغی" روایت دست های خالی و گلوهای پر از خاک است که ما را به فکر و اندیشه وادار می‌کند.

درج شده در سایت ایران تئاتر
https://theater.ir/fa/178286

تا یه جایی خوندم حس کردم ممکنه حاوی اسپویل باشه ، اگر اینطور هست لطفا هشدار رو فعال کنید اگر نه که ادامه بدم
۰۹ خرداد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید