یادداشتی بر چرایی تئاتر از آلبر کامو
/ قسمت 3
اجتماع همدلی را که من بدان نیاز دارم، الزامهای مادی و محدودیتهایی را که هر انسانی و هر دلی بدان محتاج است، در تئاتر مییابم. در تنهایی، هنرمند فرمانروا است اما بر تختگاهی تهی. در تئاتر فرمانروایی هنرمند ممکن نیست. آنچه میخواهد بکند بستگی به دیگران دارد. کارگردان نیاز به هنرپیشه دارد و هنرپیشه نیاز به کارگردان. این بستگی متقابل، هنگامیکه با فروتنی و روی خوش متناسب با کارِ پذیرفته شده اساس همدلی را پی میریزد و دوستی روزانه را شکل میبخشد ، اینجاست که هر کدام از ما وابسته به دیگری هستیم، بی آن که آزادی مان را از دست بدهیم. و آیا این تقریباً طرح آرمانی جامعة
... دیدن ادامه ››
آینده نیست؟
زیاد دور نرویم. هنرپیشهها، به عنوان فرد بشری مثل هر کس دیگر، و از جمله کارگردان، جنبههایی دارند ناامیدکننده. مخصوصاً اگر گاهی مردم آنها را زیادی دوست داشته باشند. اما این جنبة ناامیدکنندگی، اگر وجود داشته باشد، غالباً پس از کار تئاتری بروز میکند، هنگامیکه هر کس به سرشت نهایی خود باز میگردد. در این حرفه، آنان که منطق قوی ندارند، با همان اعتقاد میگویند که شکست، گروههای تئاتری را ضایع میکند و نیز موفقیت، راست نیست. آنچه گروهها را ضایع میکند پایان یافتن امیدی است که آنان را به هنگام تمرین گرد هم میآورد. زیرا آنچه گروه تئاتری را چنین به هم نزدیک میکند نزدیکی هدفهاست و آنچه هر کس از خود مایه میگذارد. در حزب و نهضت و فرقههای دینی نیز جمع افراد است، اما هدف اینان در شب آینده محو میشود. برعکس در تئاتر ثمرة کار، تلخ یا شیرین، در شبی چیده میشود که از مدتها پیش شناخته شده است و هر روز کار آن را نزدیک تر میکند. رویدادی مشترک، خطر کردنی که معلوم همه است و جمعی از مردان و زنانی میآفرینند که همه متوجه یک هدفاند و هیچ گاه زیباتر از آن شبی نیست که آن همه در انتظارش بودهاند و سرانجام لحظة موعود فرا میرسد.
گروه معماران و نقاشانی که در زمان رنسانس دسته جمعی کار میکرده اند، قاعدتاً بایستی شور و هیچان کسانی را که در انتظار لحظة «نمایش» و عرضة کار مدتها کار کرده اند، شناخته باشند. اما باید اضافه کرد که بناها میمانند، در صورتی که نمایش تئاتری گذرا است و از این رو نیز بیشتر محبوب کارگردان خود است که روزی باید بمیرد.
من فقط در ورزشهای گروهی، به هنگام جوانی، این احساس نیرومند امید و همکاری را که همراه روزهای طولانی تمرین تا رسیدن روز برد و باخت بود آزمودهام. حقیقت آن است که این اخلاق مختصری را که من میشناسم در زمین فوتبال و در صحنة تئاتر، که دانشکدههای واقعی من بودهاند، آموختهام.
اما چون قصد دارم فقط از شخص خود سخن بگویم باید اضافه کنم که تئاتر مانع از آن میشود که من از خطر انتزاع که هر نویسنده ای را تهدید میکند برکنار بمانم. هم چنان که در زمان روزنامهنگاری کار صفحهبندی در چاپخانه را بر تدوین آن نوع مواعظی که نامش را سرمقاله میگذارند ترجیح میدادم، در تئاتر نیز دوست دارم که اثر در میان تودة بینظم نورافکنها و دکورها و متقالها و خرد و ریزهای صحنه ریشه بگیرد. نمیدانم چه کسی گفته است که کارگردان خوب کسی است که وزن دکورها را با دست خود امتحان کرده باشد. این قاعده مهم در هنر است و من حرفه ای را دوست دارم که مجبورم میکند در عین شناختن ذهنیات آدمهای نمایش، جای فلان چراغ و فلان گلدان، زبری فلان پارچه و سنگینی و برجستگی فلان صندوق را هم بررسی کنم. هنگامیکه من جنزدگان داستایفسکی را به صحنه میآوردم با سازندة دکور از هر حیث موافقت کردیم که دکور واقعی باید ساخته شود تا نمایش رفته رفته به سوی مرحلهای بالاتر برده شود که کمتر در ماده ریشه داشته باشد . بدین گونه نمایش در غیر واقعیتی پایان میپذیرفت که خود جزیی از واقعیت بود و آیا این تعریف هنر نیست؟
نه واقعیت محض، نه تخیل محض بلکه تخیلی براساس واقعیت.
اینهاست دلایل شخصی من برای روی آوردن به تئاتر و انصراف از رفتن به مهمانیها و دیدن کسانی که دیدارشان موجب ملال است. اینها دلایل من به عنوان فردی از افراد بشر است، اما به عنوان هنرمند نیز دلایلی دارم که اسرارآمیزتر است ...
تنها به اندازه ی یک قسمت ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب "تعهد اهل قلم" / آلبر کامو / برگردان مصطفی رحیمی / انتشارات نیلوفر / چاپ اول 1362