روزی در یکی از صدها تاکسی شهر
دختری نابالغ
که نیاموخته بود درس حساب
با سری عاری از هرگونه حجاب
بی طعنه و مهربان و پرسش گر
گفت :
"دیروز که موهای مرا قیچی کرد
آن زن هسایه
هیچ می دانی که چرا درد نداشت؟"
چه کودکانه
گم می شوم در چشمهایش
_ : چه زیرکانه یادمان دادند زمین می چرخد، چه صادقانه باور کردیم!
از: خود