من مشکلی با این جور نمایشنامه ها که میخوان شبیه زندگی عادی باشن ندارم که حتی میپسندمشون. حتی با بیان فاصلهگذارانه درونیات شخصیتها به شکل مونولوگ _که قدری در تقابل با ماهیت واقعگرایانه اثر قرار میگیره_ هم مشکل چندانی نداشتم. اما با اون موسیقی غمگینی که برای تلطیف فضا و احساسی کردن تماشاچی روی مونولوگها میومد مشکل داشتم. انگار همش داشت بهم یادآوری میکرد که این فقط یک نمایشه که میخواد ازت اشک بگیره. البته که با اشک ریختن در نمایش هم مشکلی ندارم ولی به نظرم اگه میخواست اشک بگیره باید با قدرت بازی بازیگران میگرفت که نمیتونست. برای من یکی از مشخصههای تئاتر (رئالیستی) خوب اینه که حداقل در بعضی لحظاتش یادم بره دارم تئاتر میبینم ولی با وجود اینکه حرف این نمایش حرف من بود و بسیاری از لحظههاش رو تجربه کرده بودم، هیچ وقت یادم نرفت و در تمام مدت بیرون نمایش ایستاده بودم و غرقش نشدم.
ریتم نمایش در کل بد نبود ولی نیمه دوم نمایش یه کم حوصلهم سر رفت؛ به نظرم نیاز داشت که باز هم مثل سکانس گیتاریست تنوعی داده بشه.
چند دقیقه اخر اجرا رو دوست داشتم به جز تک گویی علی درباره مادرش که به نظرم نه لزومی داشت و نه با بقیه کار هماهنگ بود.
بعد دیدن نمایش اسمش رو دوست دارم و به نظرم موضوعات متعدد مدنظر نویسنده رو میشه با همین یک جمله
... دیدن ادامه ››
توصیف کرد.
بازیهای 4 بازیگر اصلی تقریبا متوسط ولی یکدست بود. در لحظات شاد اجرای بهتری دیدم تا لحظات غمگین.
انتخاب بازیگر نقش گیتاریست مناسب بود و علاوه بر خواندن و نواختن، اکت هاش رو هم دوست داشتم.
اینکه آقای کارگردان بین تماشاچیها نشست و انقدر با توجه نمایش رو دید دوست داشتم.
به نظرم احتمالا خانم ها و کسانی که احساسیترند نمایش رو قدری بیشتر دوست خواهند داشت.
خود سالنش رو هم از نظر معماری دوست داشتم ولی دیدن نمایش برای ردیفهای پشتی سخته یه کم. به نظرم ردیف 1 کمی متمایل به سمت راست بلوک B و روبروش در بلوک A مناسبتره.
دستتون درد نکنه و خسته نباشید!