در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کامران م. درباره نمایش کافه سایه: اثر را در آخرین شب اجرایش دیدم، هم بسیار لذت بردم، هم نکات مثبت زیادی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 22:03:40
اثر را در آخرین شب اجرایش دیدم، هم بسیار لذت بردم، هم نکات مثبت زیادی از اثر به چشمم آمد.

- در ادامه صحبتی از داستان نمایش نخواهد بود ولی به برخی جزئیات طراحی صحنه و لباس اشاره خواهد شد. -

در طراحی صحنه، گرچه استفاده از میز در تعویض پرده‌ها چندان وجه نو و متفاوتی نداشت، ولی ایدۀ چراغ در تعریف گذر زمان جالب بود. ضمن اینکه طراحی و اجرای لباس بسیار فکر شده و توجه به جزئیات بسیار زیاد و در حد خواباندن پاشنۀ کفش و پاره بودن جوراب "اصغر" بود. فقط لاک ناخن دختر دوران قاجار کمی توی ذوق می‌زد (که به دلیل اهمیتش در صحنۀ کافه، بعید می‌دانم چاره‌ای هم داشته باشد) و لباس "رضا" در کل و علی‌الخصوص شال دور گردنش بسیار دم‌دستی می‌نمود. و نهایتاً شاید انتقال صحنۀ دوران قاجار به جایی مثل آشپزخانه، با پرده‌‌های پیشین در کافه و قهوه‌خانه همسان‌تر شود.
متن اثر هر چقدر که در دیالوگ‌های خانۀ قجری و قهوه‌خانه پرطمطراق و جذاب بود، در کافه درگیر تکرار و فراز و فرودهای تصنعی می‌شد. دقیقاً مانند ریتم کار که در کافه برخلاف دو مکان دیگر، دچار سکته و گاه مکث‌های بی‌دلیل بود، که اگر منطبق بر متن بوده تا مثلاً گویای روحیۀ زوج جوان، بالاخص "رضا" ... دیدن ادامه ›› باشد، در نمی‌آمد و اگر تمهید کارگردان بوده، که دلیل واضحی برایش نمی‌یابم. چون با توجه به قدرتی که از بازیگران در کل نمایش می‌بینیم، بعید می‌دانم که از دست آنان در رفته و این مکث‌ها را تا مرز مصنوعی بودن پیش برده باشند. فارغ از این مسائل، سیر روایی و ارتباط بین پرده‌ها گر چه جالب بود، ولی متن، داستان جذابی را تعریف نمی‌کرد و چه بسا به صورت کتاب و با از دست دادن المان‌های سمعی و بصری و یا حتی در قالب نمایشنامه‌خوانی جذابیت خاصی برای مخاطب نداشته باشد. شاید کمی گره‌افکنی در روایت یا ارائۀ جزئیات بیشتر از شخصیت‌های سمت تاریک داستان (پدر "المیرا"، شعبون خان و شازده) و روشن‌تر کردن عواقب انتشار اسناد، همزادپنداری بیشتری با شخصیت‌های مثبت در تلاش برای انجام کار درست ایجاد کند.
همراهی موسیقی زنده دیگر فعالیت قابل تقدیر این اثر بود. چیزی که متأسفانه بنا به دلایل مختلف کمتر در تئاتر این روزها مرسوم است.

- پاراگراف‌های پایانی کمی از وقایع داستان و نحوۀ اجرای پردۀ آخر را لو می‌دهد. -

همانطور که بالاتر به صورت ضمنی اشاره کردم، بازی‌ها بسیار قوی بود و در حقیقت بارزترین وجه نمایش تسلط بازیگران بر متن، و قدرتشان در انتقال حس بود. تا حدی که حتی گریۀ آنی مرد قجری به یاد همسر وفات‌یافته‌اش لبخند مخاطب را به همراه می‌آورد ولی خودش به هیچ عنوان ادا و تمسخر و تصنع نداشت. به همین سان اطوار دخترِ او در حین گله‌گذاری از زندگی‌اش. مثال برای این دست انتقال کامل و درست احساس در طول اثر بسیار بود. از دلهره و ترس و تعجب بگیر تا اعتماد به نفس و خشم و جدیت. شاید تنها همان نقش "نویسنده" را نشود خیلی به محک زد.

به عنوان نکتۀ نهایی، پیشنهادی برای پردۀ آخر دارم. پرده‌ای که به مانند آخرین بادام یک کاسه آجیل، گرچه خوب و خوش‌طعم بودنش ممکن است ارزش افزودۀ چندانی برای کل نمایش نداشته باشد، ولی تلخ بودنش، در ذائقۀ مخاطب از آنچه که در یک ساعت گذشته دیده تأثیر دارد. با تمام احترام برای نوازندۀ متبحر گروه، شاید اجرای مونولوگ "نویسنده"، یا دادن نقش روبرو به بازیگر، یا لااقل روبرو نشاندن و درگیر کردن دو فرد باهم به کیفیت پردۀ آخر کمک کند و قابی که مخاطب به عنوان پایان‌بندی اثر می‌بیند از حالت نوازنده‌ای که جدا از متن نمایش، منتظر است که آخرین کلمۀ بازیگر ادا شده و نت‌های نهایی را اجرا کند، خارج شود.
ضمن اینکه اگر تعمدی در پنهان ماندن هویت نقش "نویسنده" در طول نمایش در کار نبوده، می‌شد چاره‌ای برای لباس "نویسنده" اندیشید یا المانی به اکت او اضافه کرد که منِ بیننده در حین نمایش، و نه در پردۀ آخر یا حتی پس از معرفی او در رورانس متوجه شوم که او "نویسنده" است و نه صرفاً متصدی دکور صحنه.

دست مریزاد به همۀ عوامل گروه و با آرزوی سربلندی