دیروز عصر که دوستم منو برای دیدن یه نمایش دعوت کرد راستش با رودربایستی قبول کردم که باهاش برم ولی وقتی این نمایش رو دیدم خیلی برام جذاب بود. چون احساس کردم رفتیم خونه خالهم اینا مهمونی. همه چیز خیلی واقعی بود. انگار داییهام و خالههام اونجا بودن و حرفهایی که میزدن خیلی برام آشنا بود. راستش توی مهمونی هم که هستیم با دخترخاله ها و پسرخاله هام خیلی میخندیم. مخصوصا وقتی دایی کوچیکم رو به خاطر پیامهای گوشیش دست میندازیم. دیروز حس یک مهمونی خوب رو برام داشت. از این مهمونیها که خیلی خوش میگذره. دیروز هم خیلی بهم خوش گذشت. از همهٔ گروه ممنونم به خاطر این لحظات خوب و همچنین از دوستم که منو کشون کشون آورد تا نمایش شما رو ببینم.