جنگیدیم واسه زنده موندن،
بازیمون دادن تا سرحد مرگ،
تو باتلاق این زندگى هممون داریم دست و پا میزنیم،
جون دادنمونو داریم میبینیمو نمیتونیم حرفى بزنیم،
منم دلم میخواد این کابوس تموم بشه…
آدماى این شهر شدن عروسک خیمه شب بازى،
من از همشون میترسم منم دیگه نمیخوام بازى کنم…
رها شده ام میان کالبد انسان هاى اسب نما، میان خون، میان جنگ هاى پى در پى، باید رها شوم، رها شوم از فریاد هاى شهریور، رها شوم از شکوه هاى مادران، رها شوم از ساچمه هاى تردید، باید رها شوم ازاین آه بى پناه.✌🏻