انسان
دشواری وظیفه است.
احمد شاملو
نمایش از لحظه ورود به سالن آغاز می شود. سردی، تاریکی و نجوای مبهمی که تا پایان و حتی در لحظههای پُر نور و پُر صدا در فضا جریان دارد و ما را به اعماق یکی از تاریکترین نقطههای تاریخ (آشویتس) و ترسناکترین فکرهای بشر (رنج زیستن و بودن) میبرد.
برزخ; شاید نزدیکترین کلمه برای آنچه نمایش میخواهد
... دیدن ادامه ››
بگوید باشد.
عبارت "پنجاه - پنجاه" در هر چیزی نماد برزخ است.
وقتی هم ممکن است و هم ناممکن.
نه زندهای، نه مُردی.
نه آدمی، نه اسب.
دو اسب نمایش در همین مسیرند، ماهیتی رها دارند اما اسیر شدند، شلاق خوردند، شاهد مرگ بودند، نجات یافتند و حالا بازماندگانی سرگردانند.
که یادآور ماجرای شلاق خوردن اسبی است که نیچه (فیلسوف آلمانی) برایش گریست و باعث فروپاشی ذهنی او شد.
طراحی صحنه، لباس، گریم و نور، استفاده از شیشه در بخش زیادی از دکور، رنگهای خنثی، صورتهای رنگ پریده و چشمهای از حدقه درآمده، در القای این فضا بسیار موفقاند.
فُرمالیسم، هماهنگی در حرکتها و بازی خوب بازیگران از دیگر ویژگیهای مثبت این اثر ارزشمند است.
اگر چه متن در ۱/۳ ابتدایی دارای اُفت و خیزها و قطع و وصلهایی ست اما با نزدیک شدن به درام ماجرا و تا پایان، ساختار محکمتری پیدا میکند.
سرود اسرارآمیز محکومان در مسیر اتاق مرگ، پَرپَر شدن و ریزش جانها و نگاههای مبهوت در باکسهای شیشهای، از تک فریمهایی هستند که هرگز فراموش نخواهند شد.
ماجرای انسانی که روزی به حکم وظیفه متولد میشود، بیعدالتی میبیند، رنج میکشد و میمیرد.