حکایت سرگشتگی و رنج انسان در دنیا و پاسخ نگرفتن سوالات بیپایان در هستی و چیستی او در این جهان؛
کارگردان اثر؛حسن حسامی با ایجاد تابلوهای فرم گونه به یاری اجرای موسیقی زنده تا حدودی توانسته است موقعیت نابهنگام و متزلزل انسان امروز در تقابل با دنیای پیرامونش را به شکل برش هایی موجز و کوتاه اززندگی نشان دهد.وبازیگران اثربا پوزیشن های خاص و میمیک های صورت پریشان و دفرمه پوچی و سرنوشت محتوم انسان را که در این دنیای پراز کابوس و رنج ها و سختی ها قرارگرفته ودر دور تسلسل و تکرار گرفتار شده است و هروز به تهی بودن و بی معناشدن متمایل می شود را؛همچون آینه ای در مقابل چشم تماشاگر منعکس کنند و تلنگری به مخاطب زده و اورا در این تابلوهای کابوس گونه رنج؛ همراه سازند.
کارگردان؛با ایجاد قطعات کوتاه ولی تاثیر گذار؛که آشنایی زدایی و کنتراست جذابی درآن ایجاد کرده است مثل قطعه؛ زوجی که بالباس شیک و مرتب و سفیدرنگ به مجلس سوگ و عزا (سیاهی)واردشده اند ویا دختر بچه ای به حالت فرم (جنین گونه)در کف صحنه خوابیده است و میخواهد
از کثافت و لجن گرفتارشده در آن رهایی یابد و به سن بالاتری میرسد و شروع به خوردن قرص های آرامش بخش میکند و یا در تابلوی دیگری زن جوانی جسد شوهرش را مسیح وار به دوش می کشد و میخواهد حتی در مرگ هم؛ بااو همراه و همیار باشد
توانسته ایده های ذهنی و فرمال خود را به بیننده ارائه دهد و بر احساسات او تاثیر بگذارد؛ولی ی سری ایده ها وذهنیات کارگردان هنوز خام و درست پرداخت نشده اند وفقط درحد ایده باقی می مانند.