بعد از مهسا .. و نیکا و سارینا، بعد کیان و محمدمهدی و حنانه و .. انگار همه چیز معنای خودشو از دست داده باشه، یا بهتر اینکه معنای دیگهای گرفته باشه. هر نوشته و تصویری میتونه تورو به این رشته وصل کنه؛ مثل این نمایش که بعد از گذشتن 9 ماه از اولین روزای تغییر، به تماشا رفتیم.
اومدم تیوال اول حس کردم غباری چیزی گرفته، بعد دیدم خیلیها دیگه نیستن، خیلیها هم هستن اما انگار نمایشی نیست؛ اگر نمایشی هم هست تماشاگری نداره، اگر تماشاگری داره، دل خوشی نیست؛ خلاصه که به هر دلیل، دلم گرفت ازین همه روز که گذشته و این همه که به سر مردممون اومده.
نمایش رو دوست داشتم؛ گویا ارجاعهای تاریخی دقیقی داشته با اجرای خوب که از عوامل بسیار ممنونم؛ و البته به خاطر خودش نمایش بود یا به خاطر هرآنچه که در این سالها و ماهها به مردم ایران رفته، بسیار
... دیدن ادامه ››
گریه کردم.
با تصنیف عارف قزوینی تمام میکنم:
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
از دست عدو ناله من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است
جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است