حیاتِ هنر ابدی است؛ در هر شرایطی. ذاتِ نفس کشیدن چگونه از نفس بیفتد؟ مبارزه است و نیروی محرکِ آن، چگونه اولویت نداشته باشد؟ زورِ آگاهی و بخشایندگانش همیشه بر منکرانش می چربد.
اما بعد، نمایش، زیرکانه با انتخاب دوره ی تاریخی دیگر، تمام و کمال حرفِ روز می زند و صدای اعتراضش، بلند است و رسا. وجهه ی دیگری از تقابلِ پایان ناپذیر استبداد و آزادی است که به امروزِ ما گره خورده است. نمایش، ضمن معرفی شخصیت علی اکبر دهخدا و آنچه بر او رفته، از مبارزه ی او و همرزمانش وام می گیرد تا بغضِ امروزش را فریاد بزند. این نمایش فریادِ صریحِ زن، زندگی، آزادی است. این نمایش فریادِ بلندِ آزادی خواهی و مبارزه با ظلم است.
چرا نگفتی او
... دیدن ادامه ››
جوان افتاد؟
ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهی روحبخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبهی نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری
یادآر ز شمع مرده یادآر