ببار باران
ومرا دعوت کن به سبزی زلال اندیشه ات
ببار باران
و مرا خالی کن از اینهمه عشق , اینهمه کینه , اینهمه کبر
دستهایم را چه ساده در دستانت می گیری
و چه دلگیر این لحظه های بی شوق
دلگیر بندهای انتظار
وتو چه ساده می گویی از گذاشتن و رفتن
مرا پنهان کن در برگ برگ تاریخ بی کسی
رها کن رودهای جاری سرزمینت را
برصخره های تن فرتوت و خسته ام
بهار را اینبار به افتخار عاشقانه ام به نام تو رنگ دیگر نوشته ام
از: خود