تو این دنیا بیشتر از بقیه ی چیزها تماشارو دوست دارم. مثل پیچیدن باد و رقص چین های پرده های توری سفید بچگی هامون، شاید اولین تصویریه که از تماشای دنیا جلوی چشمام اومده باشه که یه عمر و تاریخ تاریخ ازش گذشته و فرم، بافت حتی نگاه و تماشای دوباره اش میبرتم به یک مفهوم نو.
مثل یک مسافر که همه چیز براش جدیده، دلم می خواد از در و دیوار تا ثانیه به ثانیه ی این تاریخ مصور و هر شب انقدر تماشا کنم تا همه چیز از چشم هام سر بره.
انگار تنها فرصتت باشه که بی هیچ تلاشی بفهمی!.
گمون کنم هنر حاصل همین تماشاهاست به شرطی که باور کنیم تفاوتی نمیکنه شات هایی که از این تئاتر بلند میگیریم در نهایت قراره بشه چهارفصل ویوالدی یا اون رکوئیم جادویی عجیبی که وقت خواب از تاریخ و هنر این گربه ی زخمی و غمگین زمزمه میکنیم.
.
برای من افتخار بزرگی بود این شانس و این همراهی در گروه استاد دریابیگی عزیز، مدام یاد گرفتم و یاد میگیرم هر شب... قدردان همه ی لحظه های نابی هستم که به لطف استاد در اختیارم قرار گرفت.