وچه ناباورانه آنگاه که خنجر خیانت و دروغ را از پشت من بیرون خواهی کشید, پاسخت را با لبخند خواهم داد , وه که همه ی خون واژه ها یم را از قلم در دست , بیرون کشیده خواهی دید .
ومی ستایم روح اندیشه های حبس شده ام را که به آزادی لهجه های تمامی مردم دنیا خواهد رسید .
تن مکتوب تار و پودم را که از جنس متعفن وجود مادی توست در زیر پاهایت خواهم انداخت .
وچه خوش خواهی خفت دو پگاه پیش از مرگت را در بستر پیروزی .
هملت زمانه خواهم شد از تماشای این ازدواج نامیمون ِ تو مادر اندیشه های بلهوس هرجایی با برادر پدرم که مخزنی از خشم وکینه وآز و تنفر است .
وآنقدر به رسوایی نامشروع ادب تو ادامه خواهم داد تا زمان مرگ خود خواسته حضورم را در آغوش خود کِشم .
از: خود