" یبار از عشق بگیم؟"
همیشه از ارتفاع میترسیدم اما ارتفاع تنها جایی بود که باعث میشد اول اون شروع کنه به حرف زدن
" عشق مسخرست"
یبار یه پیرزن صد ساله ازم پرسید اگه بین خودتو عشق زندگیت مجبور باشی یکیو پرت کنی پایین کیو انتخاب میکنی
جوابشو ندادم
ولی تنها چیزی که یادمه این بود که اون کسی که انتخاب کردم پرت شه پایین عشقم نبود
این من نبودم که همین الان گفتم عشق مسخرست؟
" عشق مثل این صخره ها میمونه
مثل پایان این پرتگاه
ساکت ، تاریک ، کشنده
ولی وقتی گیرش میفتی انگار یه عینک دروغگو میزنه به چشمت
... دیدن ادامه ››
و همه ی این تاریکیارو ، روشنایی روز میبینی
صخره ها میشن دشت گل افتاب گردون و سکوت میشه لالایی بچگیات"
بیشتر منو یاده روزایی مینداخت که بخاطرش خودمو تو خطر مینداختم درحالی که بنظرش من ترسو ترین آدمی بودم که تابحال دیده
گفته بودم ما داشتیم روی خطر راه میرفتیم؟
وقتی بهت میگه باهام بیا چاره ی دیگه ای جز اینکه به ترسات غلبه کنی نداری
" تو ترسیدی "
عشق ترسناک تر از انتهای این صخره هاست
کاش هرکسی قبل عاشق شدن حداقل یکبار میمُرد.
" ما چرا اینجاییم"
مغزم لبریز شده بود از احساساتی که داشتن خفه میشدن
عشق
وقتی بهش فکر میکنم دیگه از ارتفاع نمیترسم
چون عشق منو بیشتر میترسونه
عشق زیباست ولی فقط به ظاهر
درونش پر از اشکه
پر از دلتنگی
نه اینکه من از دلتنگی بترسما، نه.
من از این میترسم که اون هیچوقت دلش برام تنگ نشه .
" میخای بپریم؟ "
چشمهاش برق میزد
گفته بودم چشمای خیلی زیبایی داره؟ نمیدونم شایدم فقط از نظر من
" چرا "
دستمو محکم گرفت داشت یادم میرفت که ممکن بود اگه یه میلی متر جلوتر برم برای همیشه شمع زندگیم خاموش میشه
کاش یکی بهش میگفت دستامو ول کنه تا بتونم فکر کنم
" چون میخوام عاشقت باشم "
هیچ وقت نفهمیدم منظورش چیه
اون همیشه کلماتو به یه پازل هزار تیکه ای تبدیل میکنه و منم مجبورم با چشم بسته جای مناسب هر تیکه رو پیدا کنم
" بیا بپریم "
چرا برای مرگ اینقدر اشتیاق داشت
" اگه مردیم چی؟ "
یه نفس عمیق کشید
" اگه مردیم , یه کافی مهمون من "
ارتفاع دست ها پرتاب
من تیکه های پازلو گم کردم.
سلام من هلما بهشتی یکی از بازیگران گروه تولید تئاتر مربع ، در این نمایش نقش آفرینی میکنم .