در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیرحسین شاه حسینی درباره نمایش سگ‌ها و استخوان های مادرم: روایت مژگان خالقی، کارگردان نمایش سگ‌ها و استخوان های مادرم، از اتفاق
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:46:48
روایت مژگان خالقی، کارگردان نمایش سگ‌ها و استخوان های مادرم، از اتفاق تلخ و دهشتناک امشب:

...
امشب کوتاه ترین اجرای زندگیم رو تجربه کردم، ٧ دقیقه. دقیق تر می نویسم که ثبت شود. اطراف تئاترشهر قیامت بود. چیزی رو که به چشم می دیدم، به سر باور نمی کردم. به یاد میارم سال ٨٨ رو که کتک خورده و کبود خودم رو به اجرایی به کارگردانی روح الله جعفری در همین تئاترشهر رساندم و عجیب تجربه ای بود اما امروز عجیب، تلخ و غیرقابل باور بود. شبیه صحنه ای در رمان مرشد و مارگریتا. امشب، پیش از اجرا خبر رسید که احتمالا اجرا نمی ریم چون تئاترشهر محاصره شده و همه جا گاز اشک آور زدند اما به هر ترتیب تصمیم بر اجرا شد. چون عده ای تماشاگر داخل تئاترشهر بودند و نمی توانستند بیرون بروند. همه مضطرب بودیم. اجرا شروع شد و چند دقیقه بعد بوی سوختن آمد و چشم ها شروع به سوختن کرد. گاز اشک آور را با لانچر به تئاترشهر زده بودند. از پله های چهارسو پایین آمده بود و یکی بر پشت بام از سیستم تهویه راه خود را باز کرده بود. بلافاصله اجرا را قطع کردم و از تماشاگران و بازیگران خواستم سریع سالن را ترک کنند. مردم اشک ریزان و سرفه کنان، ترسیده و حیران، به سمت در خروجی دویدند. آشوب بود همه جا. همه سیگار می کشیدند و توی صورت همدیگر فوت می کردند تا اثر گاز اشک آور را کم کنند. از طرفی نیروهای امنیتی فشار آورده بودند که تئاترشهر باید تخلیه شود. اینترنت قطع بود و ما نمی دونستیم بیرون دقیقا چه خبره. همه در کافی شاپ سالن اصلی تئاتر شهر جمع شدیم که صاحب کافی شاپ ما را بیرون کرد. نگهبان حقیر تئاترشهر هم می گفت به من ربطی نداره بیرون چه خبره اما باید برید. داد کشیدیم که نمی ... دیدن ادامه ›› ریم که نمی شه اما در او اثر نداشت. هرچند او اصلا متوجه نبود و فقط قصد خوش رقصی داشت. در میان گاز اشک آور و جمع نیروهای سرکوبگر که همه جا بودند از در کارگاه تئاترشهر خارج شدیم. این عکس رو لحظه ی آخر از چهارسوی عزیز گرفتم، از چهارسوی بی پناه. صحنه هایی که امشب دیدم، در عمرم، ندیده بودم. سنگدلانه تر از همیشه!
پ ن: رضا کیانیان امروز بر صحنه گفت همه را سیاه و سفید نبینید. بعضی ها خاکستری هستند. حالا اینکه منظورش از خاکستری، نیروی محاصره کننده ی تئاترشهر بود یا نه، خودش می داند و بس.
پ ن٢: تلاش دوستان در تئاترشهر قابل ستایش بود. هرچه انتقاد کنم اما به چشم دیدم که مدیر و دیگران مثل مرغ پرکنده از این سالن به اون سالن می رفتند. واقعا نگرانی رو توی صورت شون دیدم.
بله امشب فاجعه بود
من کنار تاترشهر بودم و دیدم همینطوری فله ای گاز اشک آور پرتاب می کنند وسط اونهمه رهگذر و عابر و دستفروش و …
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
*مریم*
بله امشب فاجعه بود من کنار تاترشهر بودم و دیدم همینطوری فله ای گاز اشک آور پرتاب می کنند وسط اونهمه رهگذر و عابر و دستفروش و …
من که نمی تونستم به خاطر گاز اشک آور تا لحظاتی جایی رو ببینم و خودم رو برای تحقق محال رسوندم خارک و مردم هم در پی حمله سرکوبگران پناه آوردند به داخل خانه نمایش دا و در رو‌بستند ،شب عجیبی بود.
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید