بخت یارم بود که تونستم این فیلم زیبا رو الان ببینم . فیلمی که تماشاش برام بسیار دلچسب و خوشایند بود . اثری پخته ، ظریف و چشم نواز .
لحظاتِ بسیاری از فیلم بهم گوشزد میکرد که در حالِ تماشای اثری هستم که کارگردانش اهل فلسفه ست و اونچه میبینم محصولِ درست و رسیده ی نگاهِ گرانقدرشه .
شروعِ چشم نوازِ فیلم و همراهیِ صدای پدرِ خانواده در وصف " هنر " ِ رنگ و طرحِ فرشها و قرابتِ ورق زدنِ فرشها با قدم زدنِ دختر در آموزشگاه و دیدن و شنیدنِ رنگها و طرحهای مختلفِ سازها و صداها ..
لذت بردم از اشاراتِ به گاه و مناسب نویسنده که چقدر هوشمندانه راه بر تفسیر گشوده بود . انتخاب دقیق و به جایِ مرتضی پاشایی ، هوشمندی در همنفسی ؛ همدلی و نزدیکیِ پدربزرگ و نوه ، دوچرخه سواریِ دختر در سطح شهر ، ممنوعیتِ ساز و موسیقی و ارادتِ پر سفسطه ی پدر اما به مایکل و بسیاری از لحظات و دقایقِ درخشانِ دیگر که همگی فکر شده و دقیق بود .
فیلم به گمانِ من از کلام نخستینِ کاوه آفاقِ عزیز شروع شد ، اونجا که نجواگونه گفت : اینم یه جورشه آقاجون ، مسالمت آمیزه . و اینجا ساز زدن رو معادل و هم تراز ِ اعتراض های کارگری و ... قرار داد . ساز زدنی که در طول فیلم متوجه میشیم یک نماده از هرانچه به صلاحدید و میلِ جامعه ؛ ناهنجار و ساختار شکن و نادرسته . فیلم از اون نقطه آغاز شد تا در ادامه ؛ پوسته ی ظاهری رو خودمون کنار بزنیم و از سطح عبور کنیم تا به حرف و دغدغه ی اصلیِ کارگردان
... دیدن ادامه ››
برسیم .
دست مریزاد . خیلی وقت بود که فیلمی اینچنین درخشان از سینمای ایران ندیده بودم . بسیار لذت بردم و خوشحالم که امکانش برام مهیا شد تا بتونم امروز ببینمش .
زنده باد