توی خلوت خودم تنهای تنهام،
میدونی چی میخوام بگم؟ میخوام بگم تنهای تنهام...
ذهنم هم مثل یه کوچه خلوت میمونه که انگار یه عابر داره از توش رد میشه،
میدونی اون عابره کیه؟اون عابر تویی که بازم کوچه ذهن منو از تنهایی در آورده.
عابره هی داره سوت میزنه ،هی آواز میخونه،یه وقتا می گیره و توی کوچه می شینه،
بهش میگم پاشو خاکی میشیا! ولی اهمیت نمیده.
می ترسم اونقدر خاکی بشه که دیگه نتونم با خاک توی کوچه تشخیصش بدم،
یعنی فکر می کنم که یه روزی هم میرسه که اونقدر عابره خاکی شده که میشه خاک کوچه ذهنم
وبازم یه کوچه خالی میمونه منتظر یه عابر!
اون موقع
... دیدن ادامه ››
به نظر تو، کوچه ذهنم عابر رو تو خودش راه میده؟!
اینو دیگه من نمیدونم،این تویی که باید جواب بدی و به خاطر جواب دادنم که شده باید تو کوچه ذهنم یه کمی قدم بزنی....
پ.ن: این نوشته واسه حدود 8 سال پیشه، اما هنوزم یه جورایی به این موضوع معتقدم.
از: بهار