#شطحیات
آنجایی از ماه که تو ایستادهای مهتابِ مدام است، آن جانب جاده که حامل لبخند توست همنشینی با بهار دارد و تمثیل کبریا و درکِ علیای بودن و شدن است گامِ نگاهِ تو.
رفتنِ تو، رفتن نیست بُردن است، مُردن است.
چه پاهایی که از من میرود، چه دستهایی که غمناک میمیرد و حافظهی انگشتانم سوگوارِ موهای مفصّل و مرطوب توست.
وقتی میخوابم پیراهنم را اتو میکشم، مختصری میبلعم و راه میروم تا کار تا معاش. بیداری من صبحِ دوست داشتن توست، بیدارم وقتی که دلتنگت شوم که عزیز شمارمت.